تظريه اصالت سودمندي به جامعه شناسان و فلاسفه اختصاص ندارد بلكه يكي از بخشهاي عمده فرهنگ روزمره طبقه متوسط را تشكيل مي دهد. جامعه شناسي غربي بدلايل گوناگون پاسخي به فرهنگ اصالت سودمندي بوده و مي باشد.

طبقه متوسط و فرهنگ سودمندگرا

منشأ تاريخي اين تحول را مي توان در ماهيت رژيمهاي فئودال كه طبقه متوسط در درون آن پرورش يافته بود و رژيمهاي كهن كه براي تولد خود عليه آن قيام كرده بود، يافت. معيار سودمندي طبقه متوسط در ضمن جريان تضاد آن با ارزشهاي فئودال و ادعاهاي اشرافيت در رژيمهاي كهن ( كه حقوق افراد از طريق پايگاه ، طبقه، تولد و خويشاوندي تعيين مي گشت – بطور خلاصه از طريق آنچه كه بودند و نه آنچه كه انجام مي دادند) تدريجاً توسعه يافت و جانشين آن شد. در مقايسه با ارزشهاي فئودال، طبقه متوسط براي استعداد و مهارت و تخصص و انرژيهاي افراد كه در دستاوردهاي فردي آنها تأثير داشت ارزش زيادي قائل بود. معيارهاي طبقه متوسط از سودمندي براي اين اعتقاد بنا شده بود كه پاداشها بايد بر مبناي كمكها و فعاليتهاي فرد در جامعه تقسيم شود و مفيد بودن افراد بايد تعيين كننده موقعيت نوع كار و قدرتي باشد كه مي توانند كسب نمايند و نه اينكه موقعيت ارثي آنها تعيين كننده پايگاه اجتماعي و شغل و امتياز باشد كه به آنها داده مي شود. اصالت سودمندي طبيعتاً با گسترش حقوق جهاني ارتباط داشت. بعبارت ديگر ارزش سودمندي طبقه متوسط مانند ساير ارزشهاي آن شامل كليه افراد بشر مي شد كه همه بايد مفيد و سودمند مي بودند. به همين علت ساخت ارزشهاي طبقه متوسط با ارزشهاي اشرافي يا فئودال تفاوتهاي آشكاري داشت.نفس بيهوده

سودمندي معيار اصلي طبقه ي متوسط و بهترين وسيله ي ارزيابي فعاليت ها و نقش ها را تشكيل مي داد . در حوزه هاي گوناگون بخصوص در بخش صنعتي آنچه اهميت داشت انسان نبود بلكه كاركردي بود كه مي توانست عرضه كند بنابراين هنگامي كه مهارت شخصي مورد نياز نباشد آن شخص هم مورد نياز نخواهد بود . استفاده از ماشين به جاي انسان كه از نظر اقتصادي بيشتر به صرفه نزديك باشد . اين نوع نگرش دو نتيجه اشكار در بر دارد : 1 – اول اينكه فرصتهاي موجود براي استخدام در بخش صنعتي بستگي به فايده اي  دارد كه فرد يا فعاليتش مي تواند ارائه دهد . بنابراين براي استخدام و رسيدن  به پاداش انسان بايد خود را تسليم تحصيل، آموزش و جامعه پذيري كند تا از ابتدا نظام موجود به پرورش ان بخش از استعداد هاي فرد بپردازد كه انتظار مي رود سودمند باشد 2- دوم اينكه هنگامي كه فردي در يك بخش صنعتي استخدام شود ارزيابي كار او براي تخصيص پاداش بران مبناي مفيد بودن او در مقايسه با ديگران انجام خواهد گرفت . درنتيجه بعضي اشخاص و استعداد هاي خاص مورد قبول قرار مي گيرند و بقيه كنارگذاشته مي شوند و استعدادهاي انسان و افراد به دو دسته تقسيم مي شوند: سودمند و غير سودمند . اين نظام به مهارت ها و استعدادهايي كه مفيد محسوب مي گردند پاداش مي دهد و حمايت مي كند و خصايص غير مفيد راسر كوب مي سازد و به اين ترتيب اين نظام و ارزش هاي ان در شخصيت فرد مستغر شده و در نفس او تاثيرمي گذارد . به اين معني كليه ابعاد غير سودمند شخصيت يك انسان بايد حذف گردد و امكان ابراز پيدا نمي كند . به اين تريتب او از بخش عظيمي از علايق احتياجات و استعدادهاي خود بيگانه مي گردد . بنابراين همان طور كه افراد بيكاري وجود دارند كه مورد نياز نيستند بخشي از نفس يا خود هم سرنوشتي مشابه پيدا مي كند و بيهوده محسوب مي شود . هر چند آنچه سركوب مي شود ساكت نخواهد ماند و بالاخره اعتراض خواهد كرد اما اغلب افراد احساس مي كنند كه بخشي از انها بيهوده تلف شده و ممكن است اين بخش قسمت عمده اي  از زندگي انها باشد .

پاراديم مادي سودمند گرايي

يكي از تعريف هاي رايج كار و اشتغال در جامعه ي ما اين است كه اشتغال مفيد بدست اورنده ثروت است و بيكاري علامت شكست اما عدم علاقه به كار سودمند يك كارغير اخلاقي است و نشانه ي شخصيت فاسد محسوب مي گردد . طبق اين طرز فكر ثروت و درامد بدون در نظر گرفتن چگونگي بدست اوردن ان مبنايي براي منزلت محسوب مي شود . ودرنتيجه مفهوم سودمندي به تدريج قابل كنار گداشتن است . و اين اعتقاد كه پاداش هاي افراد بايد براساس مفيد بودن و كمك هاي ان به جامعه تنظيم گردد تبديل به ارزش اشيا دربازار يعني قيمت مادي كالاها و خدمات مي شود كه از خصلت سودمندي آنها جداست ازطرفي توجه به بيهوده نحوه ي ارائه كالاهاي قابل فروش در بازار معطوف مي شود تا تقاضاي براي انها بالا برود و اين كار بدون در نظر گرفتن مفيد بودن كالاهاي ارائه شده در بازار انجام مي گيرد دردنياي اجتماعي كه استخدام سوداور ارزيابي كننده ارزش انسان است مكان جوانان و زنان كه درامدي ندارند نامشخص است . در فرهنگي كه ارزش هاي ان براساس استخدام سوداور بناشده است نقاش ،شاعر،كشيش و پيغمبر چه ارزشي مي توانند داشته باشند ؟

در چنين فرهنگي مساله اين نيست كه فرد تا چه اندازه كارش را خوب انجام مي دهد بلكه انچه قابل اهميت است حاصل اين كار است پرهيز كاري در فرهنگ سودمند گراي مشاغل نمي تواند وجود داشته باشد زيرا اين فرهنگ بر نتايج تاكيد مي كند و ما را در مقابل شرارت هاي شخصي بي تفاوت مي سازد و از طرف ديگر دولت رفاه عامه و يا اقتصاد بخش خصوصي اجازه ازادي درزندگي خصوصي را هم نمي دهد .

دولت رفاه عامه و دراختيارگرفتن بيهودگي

مشكل اصلي جامعه اي كه در اطراف ارزش هاي سودمند گراي سازمان يافته ،كنترل و دراختيار گرفتن افراد باطل و خصايص بيهوده است . از جمله روش هاي گوناگوني كه وجود دارد جدا كردن محيط زندگي انها است .

پيدايش دولت رفاه عامه نقش مهمي در تنظيم و توسعه مبارزه با بيهودگي و بطالت دارد برنامه ي دولت رفاه عامه اين است كه بيماران كج روها ، و غير ماهرين را شهروندان بي حاصل در نظر گيرد كه احتياج به اصلاح دارند . تاكيد دربازسازي افراد است كه برنامه هاي دولت رفاه عامه را براي از ميان بردن بيهودگي از ساير نظام هايي كه با افرادي بي حاصل رفتارهايي از قبيل توقيف، كنارگذاشتن و جدا كردن انها از جامعه دارند متمايز مي سازد . عامل اصلي شكست دولت رفاه عامه اين است كه تعهد به سودمندي توجه به رفاه عامه را محدود مي سازد زيرا درمقابل خدماتي كه در اختيار مردم قرار مي دهد تقاضاي فعاليت هاي سودمند دارد .

مشكل ديگر دولت رفاه عامه اين است كه همواره بايد درصدد يافتن مشاغل جديدي باشد تا بيكاري موقت ناشي از توسعه ي تكنولوژي و ماشيني شدن را كه باعث منسوخ شدن مهارت ها و مشاغل قديمي تر مي گردد جبران كند و ازطرف ديگر دولت رفاه عامه ناچار است كه از نيروهاي دولت استفاده كند و به مبارزه  با بيكاري بپردازد كه از بخش خصوصي در اثر ماشيني شدن و اتوماتيك شده ايجاد كرده است .

انقلاب سايكدليك عليه سودمند گرايي

سايكدليك : به معني حالتي است كه در ان فراغت و لذت با تاكيد بر حواس و افزايش حساسيت آنها توام است . حالت تخدير شدگي

پيدايش انواع گروه هاي كج رو مانند كول كتس ،بتيس، سوينگرز،هيپي ها ،اسيدهدز،كناره گيران و چپ نو همه غلادم مقاومت جديدي در مقابل ارزش هاي سودمند گرايي هستند . تفاوت اصلي فرهنگ سايكدليك با جنتش هاي اعتراض گر در سالهاي 1930دراين است كه فرهنگ سايكدليك كليه ي ارزش هايي را كه در انواع گوناگون جوامع صنعتي موجود است رد مي كند . يعني هر نوع كوشش در جهت ميل به اهداف سودمند گرايي و نقش هاي اقتصادي يكنواخت ،سركوب كردن انگيزه ها و ممانعت ازبيان خواسته ها را مردود مي شمارد . براي بسياري از جوانان سايكدليك آخرين مرجعي است كه قبل از تسليم شدن به فرهنگ سودمند گرا  مي توانند به آن پناه برند .

رمانتيسيسم قرن نوزدهم از همان ابتدا انقلابي عليه فرهنگ سودمند گرا بود و اگر به مفهوم فيليساين كه رمانتيك ها با تنفر از ان يادي مي كنند توجه كنيم در مي يابيم كه به ان دسته از افراد نسبت داده مي شده كه شديدا سودمند گرا بوده و آنچه را كه منجر به پول نگردد باارزش نمي دانستند .

رمانتيك هاي قديمي از ارزش هاي مسيحي استفاده مي كند تا از ان طريق به انتقاد از اجتماع بپردازند اما نوع جديد رمانتيسيم تاكيد بر رياضت كشي در مسيحيت را مورد انتقاد قرار مي دهد .

تكامل مداوم فرهنگ سايكدليك با اشكال متغير كجروانه آن بيانگر  اين است كه دولت رفاه  عامه نتوانسته برنامه هايي براي جلب طبقه ي متوسط و افراد تحصيل كرده ايجاد كند . زيرا اعضاي فرهنگ سايكدليك اغلب به طبقه ي متوسط تعلق دارند . اما دولت رفاه عامه بر اين تصور است كه مساله اصلي مقابله با مشكلاتي است كه فقرا و طبقات پايين و كارگران ايجاد مي كنند .

محدوديت هاي دولت رفاه عامه

شيوه ي برخورد دولت رفاه عامه با مشكلات اهسته،واكنشي و پس از درددست داشتن حقايق است . اين دستگاه مخارج زيادي دارد و طبقه بندي متوسط هم حاضر به پرداخت ماليات نيست مگر در صورت وجود مشكلات آشكار  موثر نبودن دولت رفاه عامه از اين جا ناشي مي شود كه ناچار است در قالب نهادهايي كاركند كه خودرا باعث پيدايش اين مشكلات هستند درحالي كه بايد خود بابخش خصوصي تطبيق دهد .

دولت رفاه عامه تضادي با فرضيات سودمند گرايانه ي طبقه متوسط ندارد بلكه علاقه مندي و ايجاد تعادلي مجدد در ان است واز اهدافي پيروي مي كند كه بخش خصوصي بتواند تعهد خود را به طرز فكر محدود  سودمندي حفظ نمايد .

فرهنگ سودمندگرا و نظريه هاي اجتماعي

در حالي كه فرهنگ سودمندگرا از نظريه هاي اجتماعي مي خواهد كه از نظر عملي قابل استفاده باشند اما قابليت  اعمال اين نظر تحت تاثير آمادگي جامعه و مردم براي حمايت مادي از اين فعاليت ها قرار دارد .

موقعيت قانوني و مستحكم نظريه هاي اجتماعي هميشه در فرهنگ سودمندگرا در معرض تهديد بوده است . فرهنگ سودمند گرا نه تنها مي تواند نظريه هاي اجتماعي را به حوزه هاي مقيد بودن و عملي بودن مشكلات خاص محدود نمايد بلكه قادر است كه نظريه اجتماعي را در جهت عكس آن نيز متمايل سازد . ريشه اصلي اين قضيه تناقضي ذاتي در فرهنگ سودمند گرا ست كه به طور مداوم درصدد بي اهميت ساختن درك سنتي انسان از واقعيت جهان پديده ها است و يا مي كوشد تا تصوير يا طرح اجتماعي آشنا براي همه را تضعيف نمايد . سودمند گرايي تصويري كه از پديده ها مي دهد متغير بوده و فاقد هرنوع ثبات است .پديده ها در اين صورت وسيله وراهي براي رسيدن به مقاصد و يادواسطه اي براي دست يابي به نتايج خواهند بود .

فرهنگ سودمندگرا ممكن است به دو دليل به نظريه سازي كلي بپردازد : اول اينكه فرهنگ اصالت سودمندي علاقه مند تعيين موقعيت پديده ها در زمينه اي است كه نتايج حاصل از به كار گرفتن  آنها در قالب مجموعه پديده ها مشخص شود ودوم اينكه فرهنگ سودمندگرا حاصل غير قابل پيش بيني از ميان برداشتن طرح سنتي جهان پديده ها است .

از جمله وظايف جامعه شناسي ايجاد تصوير مفهوم معيني از پديده هاي اجتماعي و مشخص كردن طرحي كه  رابطه ي آنها را با يكديگر نشان دهد است . بيشتر فعاليت جامعه شناسان  شامل فرمول سازي،استنتاج و ارائه تعداد منظمي از مفاهيم  مي گردد ولزوما بررسي قوانين و يا قضيه هاي قابل اثبات از نظر تجربي درمورد رابطه پديده ها  با يكديگر را در بر نمي گيرد .

در فرهنگ سودمند گرا گرايش فزاينده اي وجود دارد كه آنچه كه قدرتمند است فاقد اخلاق و انچه كه با ارزش است فاقد قدرت تلقي شود .

اگر فرض كنيم كه حالت تعادل د رنحوه نگريستن به پديده هاي اجتماعي حالتي است كه قدرت و خوبي را د ركنار هم قرار مي دهد دران صورت تجربه عجيب و غريب بودن دنيا كه به طور پراكنده در جهان اجتماعي به چشم مي خورد از نوعي عدم توازن د رنحوه ي ديدن و برخورد با جهان حكايت مي كند كه نظريه هاي اجتماعي ناچار به مقابله با ان هستند بنابراين كر اصلي نظريه هاي اجتماعي اين است كه به  بازسازي و سازمان دهي مجدد فضاي اجتماعي بپردازد.

در نتيجه ي دگرگوني جهان پديده ها  و ايجاد ميان اخلاق و قدرت در فرهنگ اصالت حداقل دو مساله براي نظريه هاي اجتماعي ايجاد مي كند كه پاسخ به آن موجب پيدايش نظريه هاي كلان مي شود . يكي از اين ابعاد مقابله با حالت عجيب و غريب بودن و يا كاهش عدم توازن ميان ابعاد قدرت و خوبي در جهان چيزهاست و بعد ديگر آن مقابله با از ميان رفتن طرح سنتي جهان  پديده ها ست درعمل با اينكه نظريه هاي اجتماعي كلان ممكن است خود را از طريق پوزيتوسيم توجيه كنند اما در واقع موضوع هاي مورد نظر احتياج چنداني به تحقيق ندارد .

تفاوت ميان نظريه هاي كلان با نظريه هاي برد متوسط در اين است كه نظريه هاي برد متوسط علاقه مند ثابت كردن نظريات خود از طريق تجربي هستند درحالي كه نظريه هاي كلان معتقدند تعهد به تحقيقات تجربي كه به جزئيات توجه زيادي دارد مسلما حوزه ي گسترش و كاربرد يك نظريه را در دنياي اجتماعي محدود مي سازد .

يكي از كاربردهاي نظريه هاي برد متوسط اين است كه انطباق با سازمان هاي بوروكراتيك يا ماموريت هاي اجتماعي محدود را اسانتر سازد . اما از يك ديدگاه ديگر نظريه هاي كلان د ر جست و جوي بازسازي كامل جامعه و تغيير دروني بخش هاي آن مي باشند زيرا در جهت بحرانهاي وسيع تر اجتماعي كار مي كنند كه تنها از طريق دستگاه هاي بوروكراتيك نمي توان انها را محدود ساخت و يا به اداره انها پرداخت .

این مقاله خلاصه فصل سوم کتاب بحران جامعه شناسی ، آلوین گولدنر می باشد