جامعه شناسی و شبه جامعه شناسی
جامعه شناسي و شبه جامعه شناسي
در حالي كه جامعه شناسي در اوايل قرن نوزدهم در اروپاي غربي پايه گذاري گرديد، ولي مستعدترين محيط را براي توسعه و تكامل خود در ساير نقاط جهان در غرب و شرق پيدا كرد. بخشي از جامعه شناسي يعني ماركسيسم بطرف شرق حركت كرد و پس از جنگ جهاني اول از جمله علوم اجتماعي رسمي اتحاد شوروي نو گرديد و بخشي از آن ( جامعه شناسي آكادميك ) بطرف غرب حركت كرد و در درون فرهنگ آمريكايي وارد شد. ماركسيسم توسط انديشمندان مستقل گروههاي سياسي و احزابي كه حامي طبقات پائين بودند، پايه گذاري گرديد و توسعه جامعه شناسي آكادميك در آمريكا بوسيله دانشگاهيان انجام گرفت كه به طبقه متوسط وابسته بودند. هدف آنها يافتن راهي براي اصلاحات عملي بود و نه قيام عليه نظام موجود. جامعه شناسي آكادميك و ماركسيسم هر دو توجه داشتند كه ابداع نظامي جديد ضروري است و معتقد بودند كه جامعه شناسي مورد نظر آنها مي تواند در از ميان برداشتن نقايص اجتماعي نقش مؤثري ايفا كند. اما تفاوت آنها در اين بود كه جامعه شناسي آكادميك گمان مي كرد كه مشكلات به مرور زمان در جامعه اي كه اساساً استوار است ولي در حال نبوع و تكامل مي باشد از ميان خواهند رفت. در حالي كه ماركسيسم اين مشكلات را ناشي از تضاد و كشمكش ذاتي جامعه مدرن مي دانست و معتقد بود كه در چارچوب موجود مشكلي حل نخواهد شد. جامعه شناسي آكادميك و ماركسيسم شوروي همزمان با هم تحت تأثير نيروهاي قوي اجتماعي قرار گرفته اند كه آنها را بطرف تغيير و تحول اساسي سوق مي دهد و حركت هر يك متقابلاً در ديگري تأثير گذاشته و به بحرانجامعه شناسي در جهان سرعت خواهد بخشيد.
بسوي جامعه شناسيِ جامعه شناسي
در حال حاضر بسيار متداول است كه گفته شود
جامعه شناس كسي است كه به مطالعه زندگي گروهي، بررسي انسانها در جامعه و تحقيق در مورد روابط متقابل آنها مي پردازد. واضح است كه اين پاسخ چندان دقيق و جدي نيست . مانند اين است كه پليس براي توضيح نقش خود بگويد كه كار او دستگيري جنايتكاران است در حالي كه اين پاسخ غلط نيست اما بيانگر يك نظر سطحي است زيرا اين پاسخ، به آن بخش از كار افراد در يك شغل مربوط مي شود كه از انجام وظيفه حكايت مي كند. پذيرش چنين پاسخي از يك پليس يا بازرگان قابل قبول است اما به سختي مي توان چنين پاسخي را از يك جامعه شناس پذيرفت. زيرا هم نامناسب و هم متناقض است. زيرا جامعه شناسان معتقدند كه كار اصلي آنها بررسي انسان در جامعه است كه در اين صورت لزوم بررسي نقش خود آنها در جامعه نيز مطرح مي گردد.
خصوصيات جامعه شناسي
معمولترين تصويري كه بسياري از جامعه شناسان از جامعه شناسي ارائه مي دهند تأكيد بر علمي بودن آن است و اغلب اين بعد مهمترين خصلت اين رشته بشمار مي آيد. آرزوي اين دسته از جامعه شناسان اين است كه عالِم شناخته شوند. در نتيجه علاقه شديدي دارند كه آثار خود را جدي، دقيق و مبتني بر آمار و رياضيات يعني بر اساس تكنيكي مستحكم ارائه دهند. با اينكه جامعه شناسان تأكيد يكساني بر دقت روش شناسي ندارند، اما بيشتر آنها معتقدند كه براي كسب دانش در مورد زندگي اجتماعي انجام تحقيقات، آزمايش فرضيه ها و بررسي نظرات منطقي از طريق آزمايش تجربي ضروري است. آنها بر اين اعتقادند كه بايد مردم را مشاهده كرد و به آنها گوش فرا داد. شايد به اين نتيجه ساده كه خصلت جامعه شناسي از طريق علاقه آن به شناخت جهان اجتماعي بوسيله مشاهده مي گردد، اكتفا كرد.
بعلاوه مطالعه تجربي دنياي اجتماعي بر مبناي برداشتي از پيش تعيين شده نسبت به آن بوجود آمده است يا حداقل مي توان گفت كه با يك فرض اوليه آغاز گرديده كه جهان اجتماعي را مي توان مانند بخشهاي ديگر جهان كه بوسيله ساير علوم مورد بررسي قرار مي گيرند. از طريق مطالعات تجربي شناخت و اين روش شناخت مانند ساير روشهاي شناخت علمي تابع قوانين منظم مي باشد.
فرضيات كلي و فرضيات زمينه اي
نظريه هاي جامعه شناختي كه آگاهانه به شكل ساده اي تنظيم گرديده اند، اغلب داراي دو عنصر مشخص مي باشند. يكي از اين عناصر فرضياتي هستند كه صريحاً مطرح گرديده اند و فرضيات مسلم خوانده مي شوند. ديگري تحت تأثير مجموعه اي از فرضيات است كه هم نامشخص هستند و هم نامي از آنها به ميان نمي آيد ، قرار دارند كه تحت عنوان فرضيات كلي خوانده مي شوند. علت آن اين است كه از طرفي اين فرضيات دورنما و زمينه اي را كه فرضيات مسلم از آن گرفته شده اند فراهم مي سازند فرضياتي كه در دورنماي كار قرار دارند موضوعهايي هستند كه ميكائيل پولني آنها را توجه حاشيه اي نظريه پرداز مي خواند.
فرضيات كلي در بطن فرضيات مسلم يك نظريه وجود دارند و در كنار و همراه آنها عمل مي كنند و آنها را همكاران خاموش يك نظريه مي توان دانست . اين فرضيات كلي مبناي اصلي بسياري از انتخابها بوده و فرضيات مسلم را بيكديگر پيوند مي دهند و از همان ابتدا در فرمولهاي يك نظريه و در محققين تأثير مي گذارند. فرضيات كلي در سرنوشت اجتماعي يك نظريه و در پاسخ افراد به آن تأثير مي گذارند. زيرا جامعه شناسان معتقدند كه متعهد به يك نظريه و يا رد آن تنها تحت تأثير يك ارزيابي آگاهانه و عقلاني از نظام منطقي نظريه و شواهد اثبات كننده آن قرار دارد.
نظريه يا مفهومي كه از نظر حسي به آساني پذيرفته مي شود نظريه اي است كه بعضي از ابعاد ذهن بررسي كننده را حساس مي سازد. همانطور كه هربرت بلومر به اين موضوع اشاره كرده است اين حساسيت تنها بخشي نامشخص از جهان بيروني را در بر نمي گيرد بلكه به بخشي نامعلومي از دنياي بيروني فرد نيز مربوط مي شود. فرضيات كلي در مقياسهاي مختلف و در حيطه هاي گوناگون قرار دارند. ترتيب قرار گرفتن آنها مانند يك مخروط واژگون است كه در رأس آن واقع شده اند. اين فرضيات كلي كه در رأس مخروط قرار دارند ار بزرگترين وسعت برخوردار بوده و بدون هيج محدويتي در همه زمينه ها نفوذ مي كنند كه استفن پير به آنها فرضيات جهاني مي گويد زيرا بسياري از فرضيات از پيش تعيين شده ابتدايي در مورد جهان و آنچه در آن است را شامل مي شوند. فرضيات جهاني كه در واقع ( تعصبات و گرايشهاي دورني افراد را تشكيل مي دهند) تمايلات و عقايدي هستند كه مي توان آنها را متافيزيك يا توهم و خيال خواند. به فرضيات كلي كه كاربرد محدودتري در مورد انسان و جامعه دارند فرضيات زمينه اي گفته يمشود.
از خصوصيات مهم مفرضيات كلي اين است كه آنها از ابتدا بمنظور يافتن وسيله اي حساب شده براي اثبات نظريه ها بكار گرفته نشده اند. آنها با محاسبه دقيق از نظر فوايدي كه مي توانند در بر داشته باشند بكار برده نشده اند بلكه از جمله مفاهيم فرهنگي هستند كه از كودكي در ذهن ما جاي گرفته و دروني شده اند و فرهنگهاي گوناگون آنها را بعنوان يك وسيله شناخت مؤثر از ابتداي جريان جامعه پذيري در ساخت شخصيت افراد تعبيه كرده اند. بنابراين مي توانند برحسب شخصيت اجتماعي تجربيات متفاوت، نحوه جامعه پذيري افراد و بالاخره بر مبناي سن و گروه مرجع متفاوت باشند. آموختن فرضيات كلي از هنگام آموختن زبان شروع مي شود. براي درك خصوصيات جامعه شناسي آكادميك درك فرضيات كلي، فرضيات جهاني و فرضيات زمينه اي كه از طريق آنها عمل مي كند ضروري است. اين فرضيه ها را مي توان از درون نظريه هاي اجتماعي استخراج نمود به اين معني كه نظريه ها بخشي اما نه تمام اطلاعاتي را كه مي توانيم فرضيات كلي را از درون آن استخراج كنيم درخود دارند. فرضيات كلي در واقع سرمايه ذهني هستند كه نظريه پرداز به ارث برده است. به اين معني كه اين گرايشها قبل از دانشمند شدن به او انتقال داده شده است. اما او پس از دانشمند شدن يعني در ضمن فعاليت علمي نيز از آنها استفاده مي كند بطوري كه اين طرز فكر مي تواند با دانش تكنيكي او آميزش پيدا كند. با اينكه فرضيات كلي خصيصه شبه – نظري ( تئوريكي ) دارند اما مي توانند يك نظريه را قابل پذيرش ساخته به آن نيرو و وسعت بخشند و زمينه گسترش آن را از نظر تكنيكي فراهم آورند. البته در بعضي مواقع هم در ضمن توسعه يك نظريه فرضيات كلي قديمي ممكن است در شرايط جديد بكار گرفته شوند و چون از نظر علمي يا اجتماعي مناسب نيستند وضعيت نامطلوبي براي نظريه پرداز را فراهم سازند در اين صورت موانعي در رراه توسعه آن نظريه پديد خواهد آمد كه ديگر با يك اصلاح كوچك تكنيكي بر طرف نخواهد شد بلكه ايجاد
تغييراتي اساسي در اين بينش ضرورت پيدا خواهد كرد. و امكان دارد نسل جديدي پديد آيد كه فرضيات كلي اش با فرضيات قديمتر نظريه هاي موجود هيچ نوع هماهنگي نداشته و كاملاً متفاوت باشد و از نظر اين نسل جوان اين فرضينه ها غلط و بي ربط محسوب گردند در اين صورت است كه مي گويند يك نظام و يا يك نظريه كه وابسته به آن فرضيات است دچار بحران شده است. براي درك بحران در جامعه شناسي بررسي چارچوب فكري و نظري متداول آن ضرروي است همچنين بايد فرضيات كلي آن را كه به هيچ وجه نو نيستند اما با تحولات نو در جهان اجتماعي ناسازگارند مورد توجه قرار دهيم. خصلت اصلي فرضيات زمينه اي تأثير گذاري آنها در انديشه است به اين معني كه آنها شكل دهنده نظريه هستند . البته نه به علت قابليت اثبات يا اعتبار تجربي آنها بلكه هنگامي كه يك زمينه اجتماعي واقعي محسوب مي گردد، نتايجي واقعي هم در ساخت نظريه بجا خواهد گذارد. مطرح ساختن فرضيات زمينه اي خود مي تواند خطر ديگري را در پي داشته باشد به اين معني كه چون فرد مي خواهد بر مبناي دليل و عقل رفتار كند و ممكن است ناچار شود ابعادي را پنهان سازد كسي حاضر نيست فرضيه اي را كه دليل كافي براي اثبات آن وجود ندارد بخود نسبت دهد و در نتيجه تمايل زيادي براي سرپوش گذاردن و يا آراستن ظاهر فرضيات زمينه اي در يك بحث منطقي وجود دارد حتي اگر دلايلي كه مطرح ميشود علت اصلي استفاده از آن فرضيه نباشد براي رسيدن به نتيجه اي سودمند دوچيز لازم است : اول اينكه نظريه پرداز توجه داشته باشد آنچه در اينجا مطرح شده است از آن جهاني بيروني نبوده بلكه بخشي از شخصيت خود او را نيز در بر مي گيرد. دوم اينكه: شجاعت پذيرش اعتقادات خود را نيز داشته باشد و حداقل بتواند اذعان دارد كه كداميك از اين عقايد به خود او تعلق دارد هر چند از نظر منطق و شواهد در آن زمان قابل اثبات باشد و يا نباشد.
نظريه و تمايلات
از جمله عللي كه فرضيات زمينه اي را بخش مهمي از كل ساخت شبه نظري كه نظريه ها بر آن متكي هستند مي سازد اين است كه كانوني براي احساسات ، حالتهاي متأثر كننده و تمايلات فراهم مي كنند. هنگامي كه فاصله اي ميان احساسات افراد و فرضيات زمينه اي ايجاد گردد اولين عكس العمل سركوب كردن يا خصوصي كردن اين تجربه ناهماهنگ است . حالت ديگر تبديل تشنج به يك تنفر دورني يا آغاز يك جدال پراكنده فرهنگي عليه فرضيات زمينه اي موجود يا ابراز نارضايتي از طريق طنز سياه، يا مبدل نمودن اين حس به يك بي تفاوتي دروني مي باشد. اين حالت مانند گرايشهاي بعضي از جوانان انقلابي نسبت به جامعه شناسي آكادميك زماني دچار تغييرات اساسي مي شود كه تقسيم بنديها و فرضيات زمينه اي جديدي پديد آيند كه با حساسات و گرايشهاي آنها نزديكتر باشد اگر مقاومت در مقابل فرضيات موجود بدون جانشيني براي آنها صورت گيرد اولاً اين مخالفت از جانب كساني ابراز گرديده كه با وجود فقدان زبان جديد، نسبت به احساسات كجروانه خود آگاهي داشته و در نتيجه به شكل غيررسمي عليه مردم و ديگري كه نظر متفاوتي دارند متحد شده اند. معمولاً در اين موارد اختلاف نظر نسلها مثال خوبي است اما زماني كه احساسات و تمايلات نو زبان جديد خود را پيدا كنند امكان توسعه انسجام گروهي اين دسته و مطرح شدن بحثهاي اجتماعي منطقي بيشتر مي گردد. چون نظريه هاي اجتماعي تحت تأثير فرضيات زمينه اي قرار داشته و آنها را بيان مي دارند مي توان نتيجه گرفت كه احساسات و تمايلات اجتماعي نيز رابطه اي نزديك دارند. بنابراين در يك مورد يك نظريه مي تواند پيوستگي و اتحاد را بدنبال داشته باشد اما در موردي ديگر تشنج و تضاد را باعث گردد. بطوري كه هر يك از اين ابعاد تأثيراتي متفاوت در توانايي افراد براي دنبال كردن مسيرهاي گوناگون در جهان را در بر داشته باشد. همچنين مفاهيمي گوناگون از نظر رفتار سياسي بهمراه دارد. بنابراين درك حسي يك نظريه اجتماعي در كنار فرضيات زمينه اي آن تعابير و معاني سياسي را در خود دارد كه ممكن است اصولاً با آنچه كه نظريه ساز و يا پيروان يك نظريه آگاهانه در نظر داشته اند متفاوت باشد.
واقعيت شخصي و نظريه اجتماعي
عمده ترين ابعاد هر اثر جامعه شناسي كوشش جامعه شناس براي كشف، قابل لمس ساختن و عموميت بخشيدن به بسياري از تجربيات عميق و شخصي خود او است. بيشتر كوششهاي انسان براي شناخت دنياي اجتماعي، كوششي آشكار و يا غير آشكار براي شناخت مسائل با اهميت از نظر اوست. هر چند كار جامعه شناسان با يكديگر تفاوت دارد اما كليه جامعه شناسان، علاقمند به مطالعه دنياي اجتماعي و واقعيتهاي آن مي باشند و هر فلسفه عملي را كه قبول داشته باشند به هر حال در جستجوي توضيح و بيان مطلب از طرق واقعي مي باشند و مانند ساير انسانها جامعه شناسان هم به بعضي مسائل اجتماعي نسبت واقعي بودن مي دهند. برداشت آنها از واقعيت اجتماعي تحت تأثير فرضيات زمينه اي قرار دارد كه از طريق فرهنگ خود آموخته اند. فرضيات متعارف فرهنگي تحت تأثير تجربيات شخصي در بخشهاي گوناگون ساخت اجتماعي ويژگيهايي پيدا مي كنند و افراد تحت تأثير تجربيات برانگيزنده احساساتشان بعضي از اين فرضيات را مهمتر از بقيه تصور كرده و در نتيجه فرضيات زمينه اي كلي در طول زمان از سازماندهي شخصي نيز برخوردار شده ، بخشي از واقعيت شخصي انسان را تشكيل مي دهند. جامعه شناسان با دو نوع واقعيت سروكار دارند. اولي واقعيتهاي نقش جامعه شناس يعني آنچه كه بعنوان يك جامعه شناس مي آموزند و معتقدند واقعيتهايي را شامل مي شود كه قبلاً از طريق تحقيق هاي جامعه شناختي توسط خود آنها و يا جامعه شناسان ديگر بدست آمده است اين واقعيتها شامل خصوصياتي مي گردد كه انسان به جامعه نسبت داده است . واقعي دانستن اين خصلتهاي جهان اجتماعي به معني پذيرش نظراتي در مورد و اقعيت و اعتبار روش يافتن آنها است. اعتقاد به صحت اين خصلتها، برتر محسوب داشتن اين واقعيتها و فراتر رفتن آنها از ابعادي چون عقيده و يا تعصب است. نوع دوم برداشت از واقعيت كه در ذهن جامعه شناسان وجود دارد مربوط به واقعيتهاي شخصي مي گردد و آنها خصايصي راجع به جهان اجتماعي را در بر مي گيرند كه جامعه شناسان در اثر تحقيق و يا بعلت مدارك و شواهد موجود بدست نياورده اند. بلكه بر مبناي آنچه كه ديده، شنيده و يا به ايشان گفته شده و يا خوانده اند كسب كرده اند. در حاليكه اين عقايد با آنچه كه بطور سيستماتيك جمع آوري شده و از نظر علمي مورد ارزيابي قرار گرفته، متفاوت مي باشند. اگر واقعيت شخصي شكل دهنده تحقيقهاي اجتماعي باشد بنابراين تحقيقهاي اجتماعي هم منبعي براي واقعيت شخصي هستند و فقط بر مبناي واقعيت نقشهاي اجتماعي شكل نگرفته اند . كار تحقيق يك محقق اغلب فقط راهي براي گذراندن وقت نيست بلكه بخش مهم و زنده اي از زندگي او را تشكيل مي دهد و بخش اصلي تجربيات او كه واقعيتهاي شخصي او را مي سازد از آن سرچشمه مي گيرد و اگر چنين نبود كليه تحقيقهايي كه تا اندازه اي به كار او مربوط مي شد براي او اهميت يكساني مي داشت. اما واقعيت اين است كه تحقيقات و كشفياتي كه خود دانشمند انجام داده است اهميت خاصي براي او دارد زيرا تحقيقات يك دانشمند بخشي از واقعيت شخصي او را تشكيل مي دهد.
زيربناي نظريه هاي اجتماعي
بر مبناي اين نوع نگرش، كليه نظريه هاي اجتماعي در سطوح شبه نظري فرضيات زمينه اي غوطه ور هستند و اين نوع اعتقادات هم آنها را محدود مي كند و هم آزاد مي سازد. اين سطح شبه نظري تحت تأثير جامعه و فرهنگ بزرگ شكل مي گيرد و نقاط اشتراك بسياري با آنها دارد. ضمناً افراد هم در ضمن تجربيات شخصي خود در جهان به سازماندهي موجود، تاكيد روي بعضي بخشها و تمايز گذاري و ايجاد تغييرات در آن مي پردازند كه به آن سطح شبه نظري ساخت زيربنايي نظريه گفته مي شود. اهميت اين سطح زيربنايي تنها در تبيين خصوصيات يك نظريه نيست بلكه اهميت آن در اين است كه بخشي از محيط و فضاي نزديكي را تشكيل مي دهد كه آثار نظري و اجراي تحقيقات مربوط به آنها و استنتاج از آنها تحت تأثير آن شكل مي گيرند. توجه به خصلتهاي شبه نظري همچنين زيربناي يك نظريه بيانگر تمايل به بررسي روان شناختي يك نظريه و يا رسيدن به نتايج روان شناختي درباره علل پيدايش آن نيست بلكه هدف توجه به مسائل واقعي و عيني بوده و كوشش در جهت نزديك شدن به نظام انساني است كه هر كاري نظري در رابطه نزديك و آشكاري با آن قرار دارد. چنين كوششي براي كساني كه در قالب سنت جامعه شناسي كار مي كنند لازم است. زيرا هميشه واقعيت انسانها را از طريق رابطه آن با ساخت اجتماعي بزرگ در نظر مي گيرند و همه چيز را مورد سئوال و ترديد قرار مي دهند.
زيربناي نظريه ها و ايدئولوژي
چون نظريه هاي اجتماعي از واقعيتهاي شخصي محدود، بعضي گرايشهاي خاص و برخي فرضيات زمينه اي سرچشمه مي گرفته اند، هر نظريه اجتماعي به اين ترتيب برانگيزنده نوع خاصي از اعمال اجتماعي خواهد بود و بنابراين افراد را در قبول و يا ايجاد تغيير در جهان آنگونه كه هست تشويق خواهد كرد. شايد بتوان گفت كه هر نظريه اجتماعي به تحليل و يا يادآوري يك نظام اجتماعي مي پردازد. احساسات و گرايشهاي حاصل از يك نظريه اجتماعي، حالتي خصوصي شده و قابل لمس را در پي دارند بطوري كه مي توانند رفتارهاي سياسي و اجتماعي قابل پيش بيني را تشويق كرده و يا مانع گردند. در نتيجه ممكن است ترديدهاي دروني و يا تضادها را براي دستيابي به نتايج موفقيت آميز تشديد كرده يا از ميان ببرند. فرضيات زمينه اي هم به چنين ترتيب نظراتي در مورد آنچه كه در جهان واقعي است و بنابراين مفاهيمي در مورد اينكه چگونه مي توان جهان را تغيير داد ، در بر دارند. اين ارزشها تعيين كننده و شكل دهنده رفتار مناسب براي افراد مي باشند. به اين معني هر نظريه پرداز و هر نظريه از واقعيت اجتماعي يك ايدئولوژي مي سازد.
روش شناسي بعنوان ايدئولوژي
فرضيات زمينه اي در مورد انسان و جامعه منحصر به نظريه هاي اجتماعي نيستند بلكه در روشهاي تحقيق هم نفوذ كرده اند. كليه روشهاي تحقيق اجتماعي فرضياتي در مورد چگونگي كسب اطلاعات از مردم دارند. از جمله اينكه چه رفتاري بايد با آنها داشته باشند تا بتوانند اين اطلاعات را بدست آورند. البته اين نظر تحت تأثير فرضيات زمينه اي آن اين است كه مردم هم مانند اشياء هستند و با آنها مي توان همان رفتاري را داشت كه ساير علوم با موضوعهاي غيرانساني خود دارند. موضوعهايي هستند كه مي توان آنها را مورد آزمايش قرار دارد. حتي براي مقاصدي كه خود آنها درك نكنند ويا با آن موافقت نداشته باشند. چنين علوم اجتماعي ممكن است اطلاعات راحتي به قيمت از ميان بردن استقلال و ارزش انسان هم بدست آورد. از طرفي مي توان روش شناسي را از ديدگاه تكنيكي و فاقد هر نوع ايدئولوژي در نظر گرفت . فرض بر اين است كه كار اصلي آن بدست آوردن اطلاعات قابل اطمينان از جهان است يعني جمع آوري اطلاعات ، ساختن پرسشنامه، نمونه گيري و تحليل يافته ها.
استقلال ساخت اجتماعي و فرضيات زمينه اي
فرضيات زمينه اي تحليلهاي جامعه شناسي بطور واضح و يا غيرواضح در مفاهيم اصلي برنامه ريزي شده آنها و در ديدگاه اصلي آنها نسبت به جامعه و فرهنگ وجود دارند. پي آمد اصلي اين مفاهيم تأكيد بر چگونگي تأثير گروه و سنتهاي گروهي در شكل دادن به رفتار انسان مي باشد. چون علوم اجتماعي پس از انقلاب كبير فرانسه در قرن 19 و بر مبناي فكر اين جهاني و دنياي خود ساخته بورژوازي بوجود آمده ، اين مفاهيم بطور ضمني اين موضوع را هم مطرح مي سازند كه انسان سازنده جامعه و فرهنگ خود مي باشد.
جامعه شناسي زماني به عنوان يك علم طبيعي پديدار گشت كه بعضي فرضيات زمينه اي و گرايشها، متداول گرديد. هنگامي كه انسانها نسبت به جامعه اي كه تصور مي كردند ساخته اند اما اختياري نسبت به آن ندارند، احساس بيگانگي كردند.
در حالي كه اروپايي ها زماني احساس بيكانگي خود را، از طريق دين و متافيزيك بيان كرده بودند. در اين عصر اين احساس را بوسيله علوم اجتماعي آكادميك بيان داشتند و در نتيجه عملگرايي جديد جانشين دين كهن سنتي گرديد. شايد مفاهيم فرهنگ و جامعه كه پايه گذار علوم اجتماعي آكادميك هستند واكنشي نسبت به يك شكست تاريخي باشند، يعني شكست انسان براي در اختيار گرفتن جهاني كه خود خلق كرده است. از اين جهت علوم اجتماعي آكادميك و علم عصر بيگانگي و انسانهاي بيگانه است از اين نقطه نظر امكان پيدايش قضاوت بيطرفانه معنايي متفاوت با آنچه بطور معمول تعريف مي شود، پيدا مي كند. زيرا در اين صورت قضاوت بيطرفانه در علوم اجتماعي بيانگر نظري بي غرض و بي تفاوت نسبت به جهان اجتماعي نبوده بلكه كوشش دوجانبه اي براي مطابقت دادن انسان با احساس بيگانگي خود و ابراز اين تنفر بطور غيرمستقيم مي باشد. بنابراين از يك نقطه نظر مي توان گفت كه موضوع اصلي جامعه شناسي آكادميك نوعي تطبيق انسان با احساس بيگانگي خود است نه كوششي جدي در جهت فراتر رفتن از آن. معني اصلي مفاهيم و فرهنگ و جامعه كه در علوم اجتماعي مطرح مي شوند مبتني بر استقلال و غيرقابل كنترل بودن اين پديده ها و طبيعي بودن اين شرايط است و نه لزوماً در نظر گرفتن اين شرايط بعنوان يك حالت بيمارگونه نامطلوب. اين فرضيه است كه كانون اصلي خصلت سركوب كننده جامعه شناسي رامي سازد.
تضاد استقلال
آميزش تجربيات شخصي موفقيت آميز بهمراه ديگر احساسات نزديك به آن و تصورشان از جامعه اي كه اين امور در آن تحقق يافته مي تواند قالبي براي شكل گرفتن واقعيتهاي شخصي را تشكيل دهد و در نتيجه اعتقاد اين گروه نسبت به وجود فرصتها در جامعه تأييد نظام موجود را در پي دارد. در حاليكه كار جامعه شناسان اغلب آنها را بطور مستقيم با ستم كشيدگي و دردهاي اجتماعي آشنا مي سازد. بطوريكه رضايت خاطر ناشي از موفقيتهاي شخصي جامعه شناس با آنچه كه او بعنوان جامعه شناس مي بيند در تناقض قرار مي گيرد.
تضاد موجود ميان واقعيت شخصي جامعه شناس و آگاهي كه از طريق حرفه اش نسبت به شكلهاي اجتماعي كسب مي نمايد اغلب راه حل خود را در ليبراليسم و آزاديخواهي سياسي پيدا مي كند. زيرا اين ايدئولوژي است كه او را قادر مي سازد كه در جستجوي درمان شكستهاي اجتماعي باشد بدون اينكه اساس و پايه اجتماع را مورد سئوال قرار دهد . اين ايدئولوژي به او اجازه مي دهد كه در جستجوي تغييراتي درجامعه باشد در حالي كه درهمان قالب و براي آن كار مي كند. ليبراليسم همتاي سياسي ادعاي استقلال است و سياستي است كه در جهت آن ايدئولوژي سنتي حرفه اي استقلال هم حفظ مي گردد.
«مبنع : بحران جامعه شناسي گولدنر