عشق یک داد زن
این روزها وقتی از خیابانهای شهرمان و از میان انبوه جمعیت که هر کدام با سبدی پر از خرید عید در حال رفت و آمد هستند. این صداهاست که در اطراف ما طنیبن انداز می شود و ما را به سمت خود جذب می کند.
این روزها وقتی از خیابانهای شهرمان و از میان انبوه جمعیت که هر کدام با سبدی پر از خرید عید در حال رفت و آمد هستند. این صداهاست که در اطراف ما طنیبن انداز می شود و ما را به سمت خود جذب می کند.
روز جمعه بود، و قرار بود برای دیدن فیلم اخراجی ها 2 به حوزه هنری برویم، من که طبق معمول نیمه دوم هر سال هر جمعه سرکار هستم، همان روز به خبرگزاری اومدم تا ساعت 6 با دوستان راهی تالار اندیشه شویم.
وقتی اتوبوس در ایستگاه ترمز کرد، از بین آن همه مسافر پیرزنی نگاه همه را به سمت خود جلب می کرد، او با عصا و سبدی که داشت به سختی می توانست خود را به اتوبوس برساند...
چند روزی بود که مقامش ارتقاء یافته بود،البته نه آن مقامی که می خواست، ولی خب، خیلی از همکاران و دوستان به او غبطه و چه بسا حسرت می خوردند، روزهای اول همه به او تبریک می گفتند، ولی بعد از چند روزی همه این تبریک ها جای خود را به جملاتی داد، که او را تخریب می کرد.
احتمالا این روزها خیلی از جوانهای عرب را می بینید که در کوچه و پس کوچه های شهرمان مشغول قدم زدن و یا خرید هستند، و به زبان عربی صحبت می کنند، اگر به صورت تصادفی کمی دنبال این جوانهای به اصطلاح عرب راه بیافتید تازه متوجه می شوید که آنها در میان صحبت های عربی از کلمات شیوای فارسی هم استفاده می کنند،