بر جامعه شناسی چه گذشت
این مقاله توسط خانم اکبری دانشجوی کارشناسی ارشد جامعه شناسی از کتاب بحران جامعه شناسی کنفرانس داده شده است.
چهار دوره اصلي در توسعه بين المللي جامعه شناسي غربي وجود داشته است .
دوره اول پوزيتوسيم در جامعه شناسي كه دراولين ربع قرن نوزدهم درفرانسه آغاز گرديد و از مهم ترين كساني كه در اين زمينه نفوذ داشته اند سن سيمون و اگوست كنت را مي توان نام برد.
دوره دوم ماركسيم است كه دراواسط قرن نوزدهم شكل گرفت سعي داشت و از سنت قوي ايده آلسيم آلمان فراتر رود و آن را با سنت سوسياليسم فرانسوي و اقتصاد انگليسي تلفيق نمايد
دوره سوم دوره جامعه شناسي كلاسيك است كه دراواخر قرن نوزدهم و قبل از جنگ اول توسعه يافت (عصر يگانگي و تطابق ) زيرا مي خواست پلي ميان يافته هاي اصلي دوره اول و دوره دوم ايجاد كند . همچنين يافته هاي دوره هاي قبلي را كه بيشتر جنبه برنامه ريزي داشتند مستحكم تر سازد . اين دوره عصر كلاسيك جامعه شناسي محسوب مي شود و جامعه شناساني مانند ماكس وبر اميل دوركيم و ويلفرد پارتو درآن زمان آثار خود را نوشته اند .
دوره چهارم دوره اصالت ساخت فونكسيونل باسنز است كه تحت نظر پارسترو شاگردان وي (مرتن ديوس و مور و ديگران در طول سال هاي 1930 در آمريكا شكل گرفت .
دوره اول : جامعه شناسي پوزيتيويستي
آغاز پوزيتويسم در جامعه شناسي با حالتي ابهام آميز نسبت به سودمندگرايي طبقه ي متوسط توام است به طوري كه هم از آن انتقاد مي شود وهم نوعي پيوستگي با آن وجود دارد . نكته مهمي كه در قضاوت سن سيموننسبه به انسان و جامعه به چشم مي خورد يك تاثير گذاري قوي ميان سودمندي و بي حاصلي است . او معتقدبود كه سودمندي بايد براي ملت و در واقع براي كل انسانيت در نظر گرفته شود . سن سيمون مي گويد برگزيدگان كه در اقليت قرار دارند ديگرنمي توانند براي حفظ موجوديت خود در جامعه ي صنعتي به زور متوسل شوند . سياست هاي عمومي بايد در جهت ايجاد علاقه به حفظ نظم اجتماعي در ميان طبقه ي كارگر كوشش كنند . دانش علمي را در ميان طبقه ي كارگر رواج دهد و تضمين كند افراد لايق مديريت ثروت ملي را به عهده مي گيرند . 
تفاوت اصلي ميان نظريات سن سيمون و سياست هاي دولت رفاه مدرن دراين است كه او اغلب كاركردهاي رفاهي را در اختيار بخش غير دولتي قرار مي دهد .
پوزيتويست ها و اوتوپين ها در جست و جوي گسترش و اجتماعي كردن سودمند فردي بودند و بر اقتصاد علم وتكنولوژي تاكيد مي نمودند. از نظر سن سيمون هنرمندان در جامعه صنعتي بايد مهندسين روح و الهام بخش براي روحيه ي جمعي شوند . به اين ترتيب او فراتر از افراد خانواده به آنچه براي جامعه مفيد بود و دران ايجاد هماهنگي و همبستگي مي كرد توجه داشت .
جامعه شناسي به هماهنگ كننده ديگري براي سودمند گرايي فردي
از آغاز پيدايش پوزيتويسم جامعه شناسي بر اهميت احتياجات اجتماعي تاكيد مي كرد و درصد ازميان برداشتن تشنجي بود كه جامعه اي كه بر سودمندي تاكيد داشت به وجود آورده بود . اين تصوير داراي ساخت هاي مكمل لازمي است كه مي تواند در فرهنگ سودمند گراي يگانگي ايجاد كند . هدف جامعه شناسي پوزيتويستي واژگون ساختن جامعه نبود بلكه تكميل آن بود . نقايص جامعه ي جديد ناشي از عيوبي بود كه در ساختارهاي كلي آن وجود داشت و از عدم تكامل و جواني اين نظام فرسودگي آن ناشي مي گرديد. از نظر كساني مانند سن سيمون ، كنت و دوركيم فعاليت هاي صنعتي بايد در اختيار انجمن هاي حرفه اي قرار مي گرفت كه از خصايص اجتماعي برخوردار مي بود و زندگي خصوصي هم تحت تاثير سازمان دهي نهادهاي اجتماعي و با پيروي از ارزش هاي مشترك اجتماعي شكل مي گرفت و به اين ترتيب ابعاد حذف شده بازسازي گرديده جامعه اي يگانه پديد مي آمد . مساله مورد نظر جامعه شناسي سودمندي جمعي درمقابل سودمندي فردي بود كه با احتياجات جامعه در جهت ثبات و پيشرفت و انچه كه براي اين اهداف مفيد بودند مطابقت داشته باشد . مخصوصا بر اهميت ساير ابعاد سودمند در اجتماع درمقابل سودمندي منحصر بر توليدات اقتصادي تاكيد مي كرد . بنابراين جامعه شناسي با ايجاد تعادلي مجدد دراقتصاد سياسي طبقه ي متوسط ارتباط داشت .
حذف ابعاد اقتصادي از اجتماعي
از نظر سن سيمون جامعه شناسي بايد انچه كه ساير روش ها و علوم فيزيكي ناتمام گذاشته بودند تكيمل مي كرد و ان را از ديدگاهي نو و كامل در جامعه صنعتي مدرن ارائه داد و به اين ترتيب بود كه جامعه شناسي علم N+1 محسوب مي گرديد.
به اين ترتيب موضوع مورد نظر جامعه شناسي جامعه به عنوان يك كل و يك مجموعه به هم پيوسته است . اما اكنون خود را مسئول يك بخشي از اين كليت مي داند . در واقع پديده اي به نام علوم اجتماعي به طور كلي وجود ندارد بلكه متشكل از مجموعه اي علوم مستقلي است كه هر يك تخصصي بوده و با يكديگر ارتباطي ندارد.
جامعه شناسي آكادميك به طور سنتي معتقد است كه نظم اجتماعي را مي توان بدون توجهي متمركز مورد بررسي قرارداد جامعه شناسي علمي است كه اقتصاد و فرضيات آن را به عنوان داده هاي موجود در نظر مي گيرد و مي خواهد نظم اجتماعي را علي رغم وجود فرضيات و يا شرايط گوناگون اقتصادي حل كند . جامعه شناسي اكادميك به طرز پوليميكي منكر مي شود كه تغييرات اقتصادي شرايط كافي و لازم براي حفظ و افزايش نظم اجتماعي هستند .
نظريه هاي كلان پوزيتوسيتي و بن بست دوره هاي بازسازي
ساخت اجتماعي دوره ي بازسازي كه زمينه مناسبي را براي شكل گرفتن پوزيتيويسم فراهم مي كرد عوامل زير رادربر مي گرفت :
1-تضاد اساسي ميان اشراف و طبقه متوسط 2- هر يك از اين طبقات درباره شرايط مصالحه دچار ابهام بودندو نمي دانستند كه از چه نوع طرحي براي جامعه بايد حمايت كنند . 3- برسر بسياري از مسائل اصلي بحث و مشاجره و عدم توافق وجودداشت .4- يكي از قديمي ترين منابع طرح ريزي اجتماعي نهاد دين بود كه به طور روزافزوني حمايت اجتماعي خود را ازدست مي داد . 5- همزمان با اين جريانات علوم به پيشرفت خود ادامه دادند و از منزلت اجتماعي قابل توجهي برخوردار شدند .
آنچه كه در دوره ي بازسازي در خطر بود يك نهاد سياسي خاص يا بخشي از قوانين وضع شده نبود بلكه تمام فرهنگي كه در طول انقلاب و پس از آن ظاهر شده بود مورد سوال قرارداشت . بخش مهمي از سلطنت طلبان معتقد بودند كه براي حفظ ثبات قدرت سياسي شرايط اقتصادي و ايدئولوژيك خاص لازم است و فكر مي كردند كه استحكام موقعيت سياسي انها بستگي به تغييرات كلي در ساخت اجتماعي دارد . طبقه ي متوسط تصويري واضح و روشن از ماهيت مورد نظر خودنداشت تنها خواسته هاي مشخص انها وجود قانون اساسي ،قدرت محدود دولت و عدم مداخله دولت در امور اقتصادي بود . طرح مطلوب انها از نظام اجتماعي به طور كلي منفي بود و بر حفظ آزادي هاي فردي در مقابل كنترل سياسي تاكيد مي كرد .
ربع اول قرن نوزدهم دوره اي است كه انقلاب و جنگ تاثير عميقي در روحيه افراد باقي گذاشته است . به طوري كه اين مساله باعث شكست دوره ي بازسازي در از ميان برداشتن مشكلات اصلي نظم اجتماعي مي گردد .
احتياج به ايماني نو احساس مي شد تا به زندگي معني داده و احساس وابستگي و تعلق را افزايش دهد . ايدوئولوژي ضروري بود كه از طرفي زمان حال را به صورت رمانتيكي جلوه دهد و از طرف ديگر با ديدگاه علمي جديد مطابقت داشته باشد . به علاوه وجود طرح اجتماعي كه بتواند جانشين طرح قديمي اجتماعي بشود كه در طول انقلاب از ميان رفته و به علت تضعيف روحيه طبقه ي متوسط هنوز چيزي جانشين آن نشده بود . احساس مي شد.
درهم شكسته شدن طرح اجتماعي رژيم قديمي سه بعد مختلف دارد . 1-تضعيف تصوير سنتي نظم اجتماعي هويت هاي خاص اجتماعي ، ارزش هاي اجتماعي و رابطه آنها با يكديگر 2- شكست منشا سنتي قدرت و تضعيف كليسا 3- يافتن روشي كه بتواند طرح جديدي ارائه دهد . جامعه شناسي پوزيتويستي چون نظر خوبي نسبت به قانون گذاران و روحانيون نداشت در جست و جوي يافتن برگزيدگان بود كه بتوانند آمرانه طرح جديدي براي جامعه ارائه دهد . از نظر آنها اولياء برامور جديد كه بايد طرح جامعه را مشخص مي كردند دانشمندان تكنولوژيت ها و صاحبان صنايع بودند .
در مقابل برخورد دو گرايش راستگرا با يكديگر پوزيتويسم برواكنش غير ديني نسبت به جهان تاكيد مي كرد و حتما كسب دانش اجتماعي را ارزشمند مي دانست و مايل بود اجتناب از ارزش هاي ديني و اخلاقي را يك هنجار جهاني بسازد .
پوزيتويسم جنبشي اجتماعي بود كه تاكيدي ويژه بر امكان زندگي در جهان بدون طرح اجتماعي و فقط با استفاده از روش و اطلاعات حاصل از ان داشت .
از همان ابتدا پوزيتويست ها با تضاد عميقي مواجه بودند زيرا از طرفي معتقد بودند كه لازم است طرح ريزي اجتماعي بر مبناي يافته هاي مسلم علمي پايه گذاري شود و از طرف ديگر اعتقادداشتند كه نبايد تنها منقد بود بلكه بايد تصويري از جهان مطلوب نيز در نظر د اشت .
پوزيتويسم مخصوصا براي بخش تحصيل كرده طبقه متوسط كه در جست جوي يافتن راه هاي محافظه كارانه براي تحولات اجتماعي بود يعني پيشرفت در كنار نظم و برخورد با تضاد سياسي جالب بود.
جدايي و بي طرفي
در خواست پوزيتويسم براي بي طرفي نمايشگر احساس جدايي بود كه فرهنگ سودمندگراپديد آورده بود و دران ارزش واقعي چيزها در مقابل ارزيابي متغيري كه حاصل شرايط بازار بود تضعيف ميگرديد .
بي طرفي وضعيتي جبراني براي موقعيتي است كه انسان قدرت عشق ورزيدن را از دست داده باشد حالت بي طرفي نشان دهنده بيگانگي از نفس و جامعه است اين بيگانگي ناشي از تجربه جامعه به عنوان پديده اي آزار دهنده و غير دوست داشتني است . بي طرفي روشي است كه به وسيله آن انسان بدون اينكه مخالفتي ابراز كند خود را با جامعه اي كه از آن خشنود نيست مطابقت مي دهد و در صلح با آن زندگي مي كند بي طرفي ايدئولوژي كساني است كه از نظر سياسي بي وطن و از خود بيگانه هستند . جامعه شناسي هم به صورت يك علم مطالعه بي طرف و جداي اجتماعي پديد امد زيرا ارزش هاي سنتي درهم شكسته شده بود و طرح مستحكم جديدي هم كه بتواند جانشين طرح قديمي بشود و در دست نبود .
پوزيتوسيم : در ميان بازسازي و انقلاب
جامعه شناسي پوزيتويستي اوليه مانند ساير گروه هاي طبقه بندي متوسط در حال پيدايش در فرانسه معتقد بود كه گذشته هنوز حاضر و خطرناك است و اين مطلب را در نظريه فاصله فرهنگي بيان ميداشت .
جامعه شناسي از ابتدا محصول طبقه قديمي بود كه قدرت اجتماعي خود را از دست داده بود و طبقه ي جديدي كه هنوز توسعه پيدا نكرده بود .پس از گسترش جامعه ي صنعتي شدن و نفوذ آن در جامعه ،جامعه شناسي از استقلالي براي خود برخوردار شد .
دوره دوم : ماركسيم
ماركسيم كه هم از حمايت توده ها و هم از قدرت سياسي برخوردار شده بود ،پديده اي زائيده سرمايه داري و حاصل كشمكش با آن بود واز جمله كاركردهاي ماركسيم توده پسند تكميل انقلاب سودمند گرايانه از طريق از ميان برداشتن موانعي بود كه مالكيت بورژوازي در راه گسترش بيشتر معيارهاي مطلوب سودمندي ايجاد كرده بود .
سودمند ي اجتماعي ماركسيم
ماركس معتقد بود كه يودمندي بايد همگاني گردد و تعادل و هماهنگي ميان سودمندي و احتياجات انساني برقرار شود . چون ماركس از ابتداي پيدايش توسعه ي صنعت در نظر داشت كه بالاخره فراتر از رفتن از سودمندي ميسر گردد و احتياجات انساني كه پس از پيدايش سوسياليسم ديگر تحت تاثير انگيزه هاي فاسد پولي نيستند مبدل به حوائج واقعي انساني گردند .
كانون اصلي تحليل ماركس از سرمايه داري تعبير او از سودمند گرايي به عنوان يك ايدئولوژي بورژوازي است ماركس مي گويد : بورژوازي در واقع به توليد آنچه كه مفيد است نمي پردازد . بلكه چيزهايي توليد مي كند كه سود اور باشند . ماركس انتقاد خود را به كليه ي اشكال سودمند گرايي بسط نمي دهد بلكه به نوع بورژوازي آن توجه دارد . او خود را به نوعي سودمندي اجتماعي متعهد ساخته است ومعتقد به اين كه فرد بايد حرفه اي براي خود بيابد كه از طريق آن بتواند به قسمت اعظم انسانيت خدمت كند . وي سودمندگرايي فردي و مادي را محكوم مي سازد و در مقابل از سودمندگرايي جمعي و اجتماعي حمايت مي كند . ماركس جامعه اي كامل در نظر داشت كه پس از پيدايش آن در ميان انسان ، سودمندي و دستاوردهايش هماهنگي ايجادگردد . آنچه كه انسان درآن صورت دريافت مي كرد پاداش براي سودمندي نبود بلكه از جمله حقوق تولد او به عنوان يك فرد محسوب مي شد .
شكاف مضاعف ماركسيم و جامعه شناسي آكادميك
پس از گسترش نظريات سيمون جامعه شناسي غربي دچار شكاف مضاعفي گرديد و به دو نوع جامعه شناسي تبديل شد . يكي شامل ديدگاه كنت دررابطه با جامعه شناسي ناب كه پس از چندي به جامعه شناسي آكادميك تبديل شد. ديگري جامعه شناسي ماركس يا ماركسيم بود كه جامعه شناسي حزبي متفكريني بود كه در خدمت پرولتريا بودند و بيشترين موفقيت خود را در اروپاي شرقي كسب نمودند .
فرمول كنتينيسم روش علمي X متافيزيك سلسله مراتبي : جامعه شناسي پوزيتويستي بود و فرمول ماركسيم روش علمي X .
متافيزيك رمانتيك : سوسياليسم علمي بود . ماركس جامعه مدرن را جامعه سرمايه داري مي دانست . درحالي كه سن سيمون آن را در جامعه صنعتي مي پنداشت . ماركس همچنين با مساله تضاد موجود ميان طبقات جديدصنعتي توجه داشت و درحالي كه سن سيمون منافع مشترك اين گروه را در تضاد با برگزيدگان طبقه ي حاكم قديم در نظر مي گرفت .
پوزيتيويسم و فونكسيوناليسم متعاقب آن
پوزيتويسم از همان ابتدا علاقه مند به آشكار ساختن خصايص مثبت ومنفي بود كه در نهاد ها و سنت ها ديده مي شد و تمركز آن بر ابعاد سودمند و فونكسيونل و مفيد آنها بود .
كنتينسم علاقه مشابهي هم به وفاق و همبستگي اجتماعي ،همچنين ادامه سودمندي نهادهاي موجود داشت كه در مراحل بعدي از جمله خصائص جامعه شناسي دور كيم و رادكليف بران گرديد . نقطه اوج اين ميراث پايدار در اصالت ساخت پاسنز ديده مي شود كه توسط شيلز تحت عنوان نظريه وفاق مورد ستايش قرار مي گيرد .
علائم جدايي ميان فرهنگ رمانتيك و سودمندگرا
از نظر تاريخي يك بخش از اين جدايي در اولين ربع قرن نوزدهم درآلمان با پيدايش كامل جنبش رمانتيك به عنوان نظري مخالف راسيوناليسم ،ماترياليسم ،پوزيتويسم و سودمندگرايي و يا به عبارتي عليه فرهنگ طبقه ي متوسط در حال پيدايش ظاهر گرديد رمانتيسم به طور كلي از نظر تاثير سياسي اش ارتجاعي بود زيرا از توسعه صنعتي انتقاد مي كرد . اين بعد هنگامي ظاهر ميگردد كه در پي فراتر رفتن از محدوديت هاي طبقه متوسط و فرهنگ سودمندگرا در جامعه صنعتي پيشرفته برمي آيد .
دوره ي سوم : جامعه شناسي كلاسيك
ماركسيسم اساسي ترين توسعه فكري و سوسياليسم كليد اصلي تفكر سياسي در اين دوره محسوب مي گردد كه به عنوان نظريه متعارض كانون توجه اولين و سومين دوره توسعه جامعه شناسي را به خود اختصاص داد. اما جامعه شناسي كلاسيك بزرگترين دستاورد در طبقه ي متوسط در اروپاي غربي بود . اين همزمان با دوره اي است كه آنتروپرنورهاي سبقت جو به علت پيدايش سازمان هاي صنعتي و بوروكراتيك بزرگ در حال نابودي بودند و ضمنا پيدايش سوسياليسم ماركسيستي طبقه متوسط را مورد تهديد قرارداده بود .
از ميان رفتن تكامل گرايي وپيدايش فونكسيوناليسم
از جمله مهم ترين تفاوت هاي موجود ميان جامعه شناسي آكادميك در دوره هاي كلاسيك با دوره پوزيتويستي از ميان رفتن تكامل گرايي اجتماعي دراثار اميل دوركيم و ماكس وبر است . هربرت اسپنسر هم به دليل تاكيد فراوان بر تكامل نتوانست متفكر عصر كلاسيك شود .
از ميان رفتن تكامل گرايي و پيدايش فونكسيوناليسم مكمل يكديگر بودند و توسعه جامعه شناسي ومردم شناسي را به طور مشابهي تحت تاثير قراردارند .
دوركيم و آينده نگري كنتينيسم را ضمن جدل باتصاوير آينده نگرانه ماركسيسم و سوسياليسم تضعيف نمود و سپس به مستحكم ساختن موقعيت جامعه شناسي تحت عنوان علوم اجتماعي متقارن عصر حاضر پرداخت . اين ديدگاه در فونكسيونالسيم معاصر به نقطه اوج خود رسيد .
دوركيم جوامع را به دو نوع تقسيم مي كند : نوع اول جوامعي كه از انسجام اورگانيك برخوردارند و نوع دوم جوامعي كه از انسجام مكانيكي .
پاسخ هاي متفاوت المان وفرانسه به سودمندگرايي.
گسترش مفهوم سودمندي با پوزيتويت ها آغاز گرديد و انگاه از طريق آثار دوركيم توسعه يافت و سپس با فونكسيوناليسم ادغام گرديد و در مردم شناسي انگليسي نيز نفوذ كرد .
كاركرد يك اصطلاح كلي و غير مستقيم براي بحث راجع به سودمندي همه چيزها بود و روابط اجتماعي رفتار و اعتقادات را نيز در بر مي گرفت . فونكسيوناليسم با سنت گرايي و بيهودگي اشراف مخالف بود و از انتقادات سوسياليستي بر طبقه متوسط كه شامل بهره كشي از طريق قدرت و نه سودمندي مي شد نيز خشنود نبود .
از جمله خصايص جامعه شناسي آلماني جدل شديد آن عليه سودمندگرايي بود و برخلاف جامعه شناسي فرانسوي كه به توسعه وتعالي آن پرداخته بود . ارزيابي و پر ازسنت سودمندگرايي طبقه متوسط به مراتب خصمانه تر از دوركيم بود وبرمعتقد بود دفاع از اعتقادات گوناگون باعث تضاد ميان انسانها مي گردد اما دوركيم ارزش هاي اخلاقي را باعث حفظ الگوي اجتماعي و ايجاد تعادل در نيروهاي اجتماعي مي دانست .دوركيم معتقد بود كه تقسيم كار نه تنها از نظر اقتصادي سودمند است توليد را افزيش مي دهد انسجام ارگانيك را ايجاد مي كند او اخلاق را براي حفظ انسجام گروهي موثر و مفيد مي دانست و درواقع اخلاق و تقسيم كار را از نظر اهميت فونكسيونل انها مورد تاكيد قرار مي داد و براي حفظ نظم اجتماعي ضروري مي دانست .
تداوم ميان پوزيتويسم و فونكسيوناليسم
فونكسوناليسم مي خواست نشان دهد كليه ي سنت ها ،روابط و نهادهاي اجتماعي به علت كاركردشان دوام مي آورند . از پوزيتويسم تا فونكسيوناليسم جامعه شناسي شامل معيارهاي سودمندي اجتماعي مي شود : يعني مفيد بودن اجتماعي
در صورتي كه نتوانيم ميان سودمندگرايي فلسفي و سودمندگرايي فرهنگي عامه پسند تمايز بگذاريم تداوم ميان پوزيتويسم و فونكسيوناليسم آشكار نخواهد شد .
هم در سودمندگرايي پيش بيني كننده و هم در سودمندگرايي معطوف به گذشته معيار قضاوت سودمندي بود .
مشكل جامعه شناسي و مردم شناسي در انگلستان
جامعه شناسي فونكسيوناليستي نظريه اجتماعي است كه با نياز طبقه بندي متوسط به يك ايدئولوژي توجيه كننده كه بتواند هويت اجتماعي مستقلي از اشراف براي طبقه متوسط ايجاد كند ارتباط داشته است .در نتيجه وجود اين جامعه شناسي در بريتانيا كه طبقه متوسط برتري فرهنگي اشراف را پذيرفته و به آن محلق شده بود و نه تنها در جستجوي يك ايدئولوژي مستقل ونوبراي توجيه موقعيت خود نبود بلكه مي خواست با اشراف يكي شود لزومي پيدا نمي كند .