چند روزی بود که مقامش ارتقاء یافته بود،البته نه آن مقامی که می خواست، ولی خب، خیلی از همکاران و دوستان به او غبطه و چه بسا حسرت می خوردند، روزهای اول همه به او تبریک می گفتند، ولی بعد از چند روزی همه این تبریک ها جای خود را به جملاتی داد، که او را تخریب می کرد آن هم بخاطر اینکه او بنا بر مسولیتی که داشت  مجبور بود حرف بزند و اعتراض کند.

دیگر طاقت شنیدن حرف های پشت سرش را که دوستان می گفتند نداشت،ولی خب چگونه می توانست مانع این حرفها و حدیث ها بشود.

این رفتار او را به یاد نوشته معروف دکتر مطهری  بعنوان چرا به قطار بي حركت كسي سنگ نمي زند؟ می انداخت که شهید مطهری در کتاب حق و باطل جملاتی به این مضمون نوشته اند :
از کودکی همیشه این سوال برایم مطرح بود که :
چرا قطار تا وقتی ایستاده است کسی به او سنگ نمی زند...
اما وقتی قطار به راه افتاد سنگباران می شود....
این معما برایم بود تا وقتی که بزرگ شدم و وارد اجتماع شدم دیدم این‏ قانون کلی زندگی ما ایرانیان است که هر کسی و هر چیزی تا وقتی که ساکن‏ است مورد احترام است .
تا ساکت است مورد تعظیم و تبجیل است
اما همینکه به راه افتاد و یک قدم برداشت نه تنها کسی کمکش نمی‏کند ، بلکه‏ سنگ است که بطرف او پرتاب می‏شود
و این نشانه یک جامعه مرده است
ولی یک جامعه زنده فقط برای کسانی احترام قائل است که : متکلم هستند نه‏ ساکت ، متحرکند نه ساکن ، باخبرترند نه بی‏خبرتر .