عشق یک داد زن
این روزها وقتی از خیابانهای شهرمان و از میان انبوه جمعیت که هر کدام با سبدی پر از خرید عید در حال رفت و آمد هستند. این صداهاست که در اطراف ما طنیبن انداز می شود و ما را به سمت خود جذب می کند.
بدو بدو حراجیه جراج .... او صدای داد زن است که دم یک مغازه و یا سوار بر بالای یک وانت مشتری جمع می کند. او نه مغازه دار نه صاحب سرمایه، بلکه حرفه او همین داد زدن است و او سالهاست که همین کار را دارد.
او از این شغل راضی است؛ چرا راضی نباشد، چون هر روز که قدم در مسیر خانه می گذارد، دستمزد خود را گرفته و می تواند کلی خوراک برای بچه هایش که ساعت منتظر پدرشان هستند، بخرند وآنها را شاد ببیند.
خنده بچه هایش برای او آنقدر با ارزش است که او با عشق هر چه تمام تر ساعت ها داد می زند، و هر چه قدر بیشتر داد بزند، بیشتر پول می گیرد و گاهی هم تشویقی می گیرد. این روزها که عید هم نزدیک است، او در انتظار گرفتن عیدی از مغازه دار است. او تصمیم دارد با پولی که می گیرد، برای همسرش که سالهاست لباس نو نخریده، یک بلوز با گلهای قرمز رنگ بخرد.
زنش نمی داند که او یک داد زن است، بلکه فکر می کند، همسرش در یک شرکت سرپرست کارگران است، او به زنش گفته است که علت این گرفتگی صدا بخاطر داد زدن های مکرر بر سر کارگران است، تا بهتر کار کنند.
زنش بارها و بارها شده است که به شوهرش التماس کرده که سر کارگر ها داد نزند، او وقتی این حرف ها را از زبان همسرش می شنود، اشک هایش ناخواسته از چشمانش سرازیر می شود و در دلش به مهربانی همسرش افتخار می کند.
این روزها بخاطر خرید همان بلوز بیشتر از هر روز دیگر داد می زند، تا بیشتر مشتری جمع کند، او با خود فکر می کند که دیگر فرصتی برای خریدن ندارد، پس تمام سعی و تلاش خود را می کند تا صاحب مغازه را راضی نگه دارد.
شب که می شود، با صدای کامل گرفته، ساک و ظرف نهارش که همسرش هر روز برایش می پزد، جمع می کند تا راهی خانه شود. ولی قبل از اینکه از مغازه خارج شود، صاحب مغازه چون از بارها از زبان این داد زن شنیده بود که امسال باید برای بچه هایش لباس بخرد، زودتر از هر سال عیدی او را می دهد.
داد زن با خوشحالی هرچه تمام تر راهی مغازی که که بارها خانمش آن بلوز را دیده بود، می رود، تا آن را برای همسرش بخرد، آری مغازه باز است و خوشحالی او با این موضوع دو چندان می شود، بعد از خرید به خانه بر می گردد، مثل هر روز چشمان بچه ها به دستان پدر است، ولی این بار علاوه بر خوراکی یک بسته کادو شده نیز در دستان پدر دیده می شود.
داد زن بسته را به زنش می دهد، زنش از او می پرسد این بسته برای کیست، داد زن که بخاطر داد زدن های طولانی صدایش در نمی آید، با همان صدای کاملا گرفته می گوید، برای توست.برای تو .