علم وتقسیم آن از دیدگاه فرانسیس بیکن

 

  مقدمه:

 فرانسيس بيكن به عنوان يكي از متفكران قرون 16 و 17 (1626-1561) با وجود ورود در عرصه سياست، به خاطر شرايط خانوادگي و تربيتي(1) رسيدن به مقام صدراعظمي انگلستان، شهرتش بيشتر در آراء وي در مورد علم جديد و روش علمي جديد است. سعي ما در اين نوشتار اين است كه به بررسي ماهيت علم جديد در نظر بيكن بپردازيم.

 افكار وآرائ سياسي :

 يكن با وجود سياستمدار بودن و رسيدن به بالاترين مقام‌هاي سياسي آراء سياسي‌اش گسترده نيست، جز تك جمله‌هايي چون: «تأكيد بر حكومت نظاميان و نوع حكومت سلطنتي، تأكيد بر مشورت با افراد متعدد در امر حكومت، تأكيد بر روحيه سلحشوري و احساس جنگجويي مردان در اجتماع، مخالفت با شورش ها و آشوب‌ها و انقلاب‌ها و نظر در جهت رفع زمينه‌هاي عصيان مثل فقر و نارضايتي شديد، بدعت در دين، طغيان‌هاي سنگين، بيدادگري عمومي، تغيير قوانين و عادات، ترقي اشخاص نالايق، حضور بيگانگان، قحطي‌ها، سربازان متمرد، گروه‌هاي سياسي مأيوس و نيز عدم اعتقاد به دموكراسي و تأكيد بر ملت گرايي و ...»(2) از نكته‌هاي خيلي مهم در ميان نظرات و آراء سياسي بيكن توجه ويژه وي به علم و حكمت و حكومت حكما و اهميت دادن به افراد دانا در همه امور و طرف مشورت قرار دادن آنها است كه البته اين نظر به ديدگاه بيكن و آراء وي در مورد جايگاه علم و حكمت برمي‌گردد؛ علم و حكمت در كل ديدگاه بيكن جايگاه والايي دارد و مقام علما در همه ابعاد بالا و مهم است. اين بينش باعث شده است كه بيكن در آرمان شهر مورد نظر خود «آتلانتيس جديد» جامعه‌اي را ترسيم كند كه در آن دانش و علم در رأس امور باشد.

 تاثير بيكن

 شهرت و اعتبار بيكن بيشتر در نظرات و آراء وي در مورد علم و دانش است. پايه‌ها و مقدماتي را كه بيكن در علم جديد بنيان و شروع كرد بعدها باعث حركت عظيم و گسترده‌اي شد كه عصر جديد را به وجود آورد. «مكولي» در مورد او مي‌گويد: «فرانسيس بيكن اذهاني را به حركت درآورد كه آنها جهان را به حركت درآوردند.»(3) او باعث تحريك و تحريض متفكران شد. بعد از مرگ بيكن، سال 1662 انجمن سلطنتي تأسيس شد كه الگوي خود را بيكن قرار دادند. مغزهاي عهد روشنگري فرانسه، كار دايرةالمعارف خود را به بيكن اهدا كردند، «دالامبر» بيكن را بزرگترين و جهاني‌ترين و خطيب‌ترين فلاسفه ناميد.(4) «هابس ولاك»، بنتام و در كل، جريان انديشه انگليسي (تجربه گرايي) از فلسفه و نظرات بيكن استفاده كرد و تأثير پذيرفت.

 

زمينه ها و پيشينه بحث علم جديد وعلماي آن

 اكتشافات و اختراعات جديد علمي مثل اختراع فن چاپ ـ كه باعث فراگيري و گستردگي و پراكندگي كتاب‌ها شد ـ كشف قاره آمريكا و راه يافتن به آسيا و هندوستان و آشنايي با دانش مسلمانان ـ كه حتي قبل از زمان جنگ‌هاي صليبي آغاز شده‌ بود ـ باعث شد كه نگاه به دانش و حكمت «كلاسيك» و به طور كلي فلسفه مدرسي، عوض شود. در اين دوره يك نظر گاه جديدي به وجود آمد كه بر وجود مجهولات كشف نشده‌اي تأكيد داشت كه مي‌بايست به واسطه تأسيس علوم، كشف شوند. متوليان و مطرح‌كنان بحث علم جديد بر اين نكته اشاره داشتند كه تا حال دانش و علم به مسائل و موضوعاتي پرداخته كه هيچ فايده و ثمره‌اي براي اجتماع نداشته و هنوز بعد از گذشت قرن‌ها انسان اسير و دربند خيلي از مسائل باقي مانده است. انسان در حال حاضر در بند و زنداني طبيعت، خرافات، جهل، تصورات و ديدگاه‌هاي باطل و ... است و علمي لازم است كه او را توانا سازد و او را از اين بندها نجات دهد.

 در رابطه با علم جديد در حوزه‌هاي متفاوت علمي در جاهاي مختلف جغرافيايي از زمان‌هاي خيلي قبل متفكران و انديشمنداني وجود داشتند كه زمينه‌ها و پايه‌ها و مقدمات آن را فراهم كردند: «راجرز بيكن» انگليسي، «لئوناردو داوينچي» ايتاليايي، «كپرنيك» لهستاني، «كپلر» و «گاليله» آلماني، «كاردان» و «ويت» فرانسوي، «پاراسلسوسي» و «گسنر» سوئيسي، «آمبروازپاره» فرانسوي، «ويليام هاروي» انگليسي، «ميشل سووتوي» اسپانيايي، «ماكياولي» ايتاليايي، «گروسيوس» هلندي، «لابوئسي» و «بودن» فرانسوي، «توماس مور» انگليسي، «رابله» فرانسوي و ... كه از لحاظ زماني از ابتدا تا اواخر به ترتيب آورده شدند.

 با كشف قاره آمريكا و كشف كل جهان و كره مادي بحث كشف كره معنوي و شناخت مجهولات آن مورد تأكيد قرار گرفت. موضوع كشف كره معنوي شبيه كشف كره مادي از نظرات و آرائي بود كه بيكن مطرح كرد. با اين نظر، فرضي كه در قرون وسطي وجود داشت كه «دانشمندان قديم بر باغ دانش همه رفته‌اند و آن چه تحقيق كردني و معلوم ساختني بوده تحقيق كرده و معلوم ساخته‌اند و وظيفه متأخرين تنها فهم و فرا گرفتن تعليمات آنان است».(5) بيكن در زماني ظهور كرد كه تقريباً بسترهاي علم جديد در حال شكل‌گيري بود و سرنوشت شومي كه بعضي از متفكران و انديشمندان اواخر قرون وسطي مثل سرنوشت «وانيني» ايتاليايي، «پير دولارامه (راموس)» فرانسوي، «اتين دوله» فرانسوي و «جوردانوبرونو» ايتاليايي برايشان پيش آمد بعد از پيدايش نهضت احياي علمي و فرهنگي اروپا براي امثال بيكن پيش نيامد. امثال بيكن هم به علم جديد و روش جديد علمي پرداختند/

 

ويژگي هاي شخصي روش بيكن

 از ويژگي‌هاي شخصي روش بيكن اين بود كه وي هم نقاد خوبي بود و هم به عقل و فهم گذشتگان با ناباوري مي‌نگريست.(6) بيكن جزء سنت انگليسي، تجربي مسلكان مي‌باشد كه ريشه‌هاي آن به «گروستست» و «راجرز بيكن» در دوره قرون وسطي برمي‌گردد. اين سنت، سنت ادامه‌داري است كه از قرون وسطي شروع و در زمان بيكن پايه‌هاي مهم و اساسي آن بنا و بعدها توسط «هابز»، «لاك»، «نيوتن»، و ديگران كامل، غالب و حاكم شد.

 

علم مورئ نظر بيكن :

 علم جديد به طور كلي بر آن چه مي‌توان ديد و شنيد و لمس كرد بنا شده است. در اين علم غير از آن چه بيان شد از قبيل عقايد و سليقه‌هاي شخصي و تخيلات نظري هيچ جايي در علم ندارد. علم در اين معنا عيني است. اين ديدگاه در جريان و در نتيجه يك انقلاب علمي ـ كه زمينه‌ها و پيشينه آن قبلاً ذكر شد ـ روي داد و رويكرد علمي را عوض كرد. علما قرن هفدهم غرق شدن فلاسفه طبيعت‌شناس قرون وسطي را در آثار قدما به ويژه «ارسطو» و در انجيل به منزله منابع معرفت، اشتباه دانستند و تحت تأثير موفقيت‌هاي آزمايش‌گران، عده‌اي بر آن شدند كه تجربه و آزمايش را با موضوع طبيعت به منزلة منبع و روش معرفت به حساب آورند. بيكن در جريان همين انقلاب علمي معتقد شد كه علم جديد بايد بر شناخت طبيعت با روش مشاهده و تجربه مبتني باشد. يعني شناخت با رجوع به خود طبيعت.(7)

 علم جديد مورد نظر بيكن هم از لحاظ روشي و هم از لحاظ محتوايي با پيشينيان و قدما فرق دارد او به اين نظر رسيده است كه علوم و حكمت قديم را خطا، ناقص و بي‌حاصل و بي‌ثمر مي‌داند.(8) او معتقد است كساني كه تاكنون به علم و حكمت پرداخته‌اند يا حظ نفس خود را در نظر داشته‌اند يا كسب مال يا طلب شهرت و اعتبار و برتري بر ديگران در مباحثه و مناظره (غرض شخصي)، حال آن كه مقصود اصلي از علم بايد قدرت يافتن بر عمل باشد. براي سود رسانيدن به نوع بشري وي رسيدن به معرفت حقيقت را مقصودي تمام نمي‌داند بلكه هدف از علم را استفاده عملي مي‌داند. بيكن اعتقاد داشت كه كار علمي رسيدن به حقيقت را هم در پي دارد و اين خود هدف مهمي است. به عبارتي هدف نخستين در نظر او از علم تحصيل قدرت و توانايي است.(9) يعني اين كه معتقد است با شناخت علمي انسان مي‌تواند به قدرت و توانايي دست يابد. در نظر او هدف علم برخلاف گذشته كه مي‌گفتند «علم شريف، علم كلي است كه ممكن است ثمره و هدفي نداشته باشد» ، قدرت‌يابي و نتيجه عملي است. در نظر او، حقيقت تابعي از قدرت است. قدرت هم موقعي حاصل مي‌شود كه تصرف بر طبيعت حاصل شود. طبيعت در اين ميان ابزار قدرت است

 خلاصه اين كه بيكن موضوع مورد مطالعه را با توجه به هدفي كه دارد عوض مي‌كند يعني اين كه فلسفه گذشتگان و پيشينيان در مورد مسايل و موضوعات انتزاعي و ديني براي حصول به معرفت حقيقت را زير سؤال مي‌برد در حالي كه فلسفه بيكن به موضوعات عيني مي‌پردازد. علوم مهم مورد نظر او علوم طبيعي است و اولويت را به علوم طبيعي مي‌دهد

 يكن مي‌گويد گر چه در طبيعت چيزي جز اجسام مفرد وجود ندارد و اين اجسام نتايج مفردي دارد كه مطابق با قوانين خاص است در نظر بيكن علم و عمل در طبيعت وجود دارد. در نظر بيكن علم و عمل هر يك بدون ديگري بي‌فايده و خطرناك است. علمي كه نتايج عملي كلي نداشته باشد چيز بي‌رنگ و بي‌خوني است و شايسته بشريت نمي‌باشد. علم طبيعت، علم معطوف به عمل است.(10) بيكن مطالعه، اشتغال و تحصيل به تنهايي را هدف نمي‌داند و حكمت و علمي كه با عمل توام نباشد قيل و قال بيهوده مدرسه مي‌داند. او معتقد است مردم عاقل در عمل از علوم خود استفاده مي‌كنند.(11)

 علم مطلوب هم در نظر بيكن علم معطوف به عمل است ولي عمل بدون علم اصلاً خطرناك و خانمان برانداز است. البته علم بي‌عمل چندان مطلوب نيست و اين علم باعث برتري انسان‌ها بر يكديگر مي‌شود تا آن‌جا كه انسان عالم را خداي انسان‌هاي ديگر مي‌داند.(12) اين علم، علمي است كه به طبيعت مي‌پردازد و حدود و قلمرو انسان را در طبيعت توسعه مي‌بخشد و براي رفاه و آسايش انسان از قبيل ساختن زيردريايي‌ها و هواپيماها كار مي‌كند؛ شيوه‌هاي ساختن طلا را ارائه مي‌كند و راه‌هاي طولاني كردن عمر و حفظ و نگهداري نيروهاي جواني را كشف مي‌كند

 رسي»(17) در مورد نظام فكري بيكن مي‌گويد: «در نظر او اعتبار فلسفه [علم] برابر است با توانايي آن بر توليد و كمك به آسايش انسان.(18) يعني كاربردي علم فقط نتيجه آن نيست بلكه ضابطه آن است

 بيكن با توجه به ديدگاه خود آرزو مي‌كرد كه شمار بسيار بيشتري از ابناي بشر از راحتي و آسايش برخوردار شوند. او تنها راه نيل به اين امر را در پيشرفت «تكنولوژي» مي‌ديد، تكنولوژي كه در علم جديد و به واسطه آن به دست مي‌آمد. او يكي از نخستين كساني است كه «تكنولوژي» و علم مبتني بر آن را ستوده و از آن حمايت كرده است

 چنان كه مي‌گويد: «به نظر مي‌رسد كه ارائه كشفيات مشهور، با فاصله‌اي بسيار، مكان اول را در ميان افعال بشري اشغال مي‌كنند ... زيرا منافع كشفيات مي‌تواند به تمام نژاد بشر برسد

 تنها كافي است تفاوت ميان زندگي انسان در متمدن‌ترين نقاط اروپا و در وحشي‌ترين و برترين مناطق هند جديد [آمريكا] را ملاحظه كنيد ... اين تفاوت، ناشي از خاك، هوا و نژاد نيست. بلكه در اثر فنون است.(19)

 علمي كه بيكن مد نظر داشت و نتيجه آن پيشرفت «تكنولوژي» و به تعبير خودش «فنون» مي‌شد در طرح‌هاي 2 يا 3 ساله قابل تحقق نبود. بلكه او معتقد بود بايد منتظر زمان بود تا وقت برداشت، و در اين ميان خزه نچيد و غله نارس درو نكرد. بنابراين در نظر او تكنولوژي در دراز مدت تنها مي‌تواند از طريق پيشرفت دانش ما به عالم طبيعي يا به تعبير امروزي با انجام تحقيقات پايه‌اي در علوم، پيشرفت مي‌كند.(13)

 

تفاوت بيكن با قدما

 با توجه به تفاوت روش و موضوع علم بيكن با قدما وي در مورد روش آنها چنين مي‌گويد:

 «روش گذشتگان علم، روش درستي نبوده لذا از علم نتيجه قابلي نگرفته‌اند و هر نتيجه هم به دست آمده بر سبيل اتفاق بوده است. اشكالات روش پيشينيان يكي در پي نداشتن نتايج عملي است؛ دوم اين كه راه مورد استفاده آنها را براي رسيدن به معلومات راه درستي نبوده است. چرا كه آنها از قياس استفاده مي‌كردند كه مجهولات به وسيله آن معلوم نمي‌شود و حقيقت از آن مكشوف نمي‌شود. فايده منطق قديم هم اسكات خصم در مباحثه بوده اما روش مورد نظر بيكن مطالعه در طبيعت و استخراج قوانين و صور كلي آنها است او معتقد است استدلال و تعقل بي‌مآخذ و بي‌بنياد تخيلات و موهومات است و علمي كه از آن نتيجه مي‌شود توجيه و تحقيق واقعيات نيست، مجهولات و موضوعات ذهن خود ماست و با احوال حقيقي طبيعت مناسبتي ندارد.(14)

 

تقسيم بندي علوم:

 بيكن علوم را براساس «حافظه، متخليه و عقل» تقسيم مي‌كند. تاريخ را چه مدني و چه طبيعي جزء علم حافظه، شعر را چه منظوم و چه غير آن جزء علم متخليه و فلسفه را جزء علم عقلي مي‌داند. وي فلسفه را به علم در مورد خدا، طبيعت و انسان مرتبط مي‌كند.(15) بيكن طبيعيات و علم مربوط به آن را كه جزء فلسفه است از همه علوم مهم‌تر مي‌داند و آن را مادر علوم مي‌نامد و عدم توجه آن را يكي از علت‌هاي اصلي ركود و خمودي علم مي‌شمارد. به طور كلي اصل شناخت در نظر او علوم طبيعي است.

 با توجه به اين نكته كه در نظر بيكن هدف از شناخت قدرت‌يابي است حقيقت تابعي از قدرت مي‌شود. قدرت در نظر او با تصرف طبيعت حاصل مي‌شود براي تصرف در طبيعت هم، عقل انساني بايد در مقابل طبيعت سر تعظيم فرو بياورد

 از اين رويكرد ديگر ملاك شناخت، عقل نيست بلكه خود طبيعت است. روشي را هم كه بيكن براي كسب علم پيشنهاد و مطرح مي‌كند بيشتر متوجه طبيعت و علم طبيعي است. هر چند كه خود ادعا مي‌كند روش او راجع به سراسر علوم و مطلق حكمت است. روش او همان ‌طور كه قبلاً اشاره شد، روش «مشاهده و تجربه» با مطالعه در امور طبيعت است. با مطالعه در طبيعت از قوانين و علل امور و اشياء طبيعي آگاهي به دست مي‌آيد و چون اين قوانين به دست آمد با پيروي از آنها مي‌توان بر طبيعت چيره شد و قوانين طبيعت را به مقتضاي نيازمندي به استخدام گرفت و آنها را تابع اراده خود ساخت و به اختراعات نايل آمد و زندگاني را بهبود بخشيد.(16) علم به قوانين اشياء و امور طبيعت ماده خام و اوليه‌ي را در اختيار مي‌گذارد كه جامعه را مي‌توان به وسيله آن مطابق ميل خود ساخت.(17)

 در مجموع علم مد نظر بيكن متوجه زيستن و تأمين وسايل زندگي و تدارك سرنوشت ميهن و وطن است.(18) توانايي در ساختن وسايل و احتياجات زندگي فرع بر دانايي است: دانايي نسبت به طبيعت با درك قوانين و صور اشياء و امور طبيعي؛ بعد از اين دانايي است كه به واسطه آن وسايل و احتياجات و «تكنولوژي» رشد مي‌كند و مي‌توان با آنها بر طبيعت تسلط يافت. بيكن با توجه به نقص و اشكالات فلسفه گذشته از ديد خود تصميم به مرمت آن از ريشه وبن مي‌گيرد. او طرح كار عظيمي را مي‌ريزد كه نام آن را «احيا‌ العلوم الكبير» مي‌گذارد.

 اولي تقسيمات «دانش» نام دارد كه شامل صورت مفصلي از علوم موجوده و علومي كه در آينده بايد ايجاد گردد، است. ارجمندي و فزوني دانش فصل تنظيم شده آن است. دومي «ارغنون» جديد نام دارد كه مخالف منطق ارسطو است و راه‌ها و وسايل رسيدن به حقيقت را نشان مي‌دهد. سومي «تاريخ طبيعي» است. چهارمي، «نردبان فهم» است كه بايد با شواهد و امثال، اقدامات مرتبي را نشان دهد كه در سايه آن به معلومات كلي حقيقي دست يافت و پس از آنها نتايج عملي را استخراج نمود. پنجمي «پرودرمي» است كه نتايج موقتي كه از يك دستور العمل صحيح به دست آمده را به اجمال بيان مي‌نمايد. ششمي يك مجموعه كامل و مرتبي از حقايق قطعي است.(۱۹)

 

منابع:

 ۱.محسن جهانگيري، احوال و آثار و آراء فرانسيس بيكن ، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ اول، 1369، ص5.

  ۲.ويل دورانت، تاريخ فلسفه، ترجمه عباس زرياب، تهران، شركت انتشارات علمي و فرهنگي، چاپ پانزدهم، 1374، ص 109، و نيز جهانگيري، پيشين، ص 178

 3.. ويل دورانت، پيشين، ص 130.

 4.دورانت، پيشين، ص 131، و نيز آندره كرسون، فلاسفه بزرگ، ترجمه كاظم عمادي، تهران، انتشارات صفي عليشاه، 1363، ص 592.

 5.محمد علي فروغي، پيشين، ص 114

 6.جهانگيري، پيشين، ص 404

 7.آلن چالمرز، چيستي علم، ترجمه سعيد زيبا كلام، تهران، سمت، 1379، ص 1

 ۸. جهانگيري، ص 19 و نيز فروغي، ص 122.

 9. فروغي، پيشين، ص 122.

 ۱۰. دورانت، پيشين، ص 124.

 11. همان ، ص 104 و 103.

 12.جهانگيري، پيشين، ص 36.

 13.دانالد گيليس، پيشين، ص 21.

 14. فروغي، پيشين، ص 123.

 15. همان، ص 121

 16. همان ، ص 123.

 17. دورانت، پيشين، ص 124.

 18. آندره كرسون، فلاسفه بزرگ، ترجمه كاظم عمادي، تهران، انتشارات صفي عليشاه، 1363، ص 595

  ۱۹.سایت باشگاه اندیشه