چهارشنبه سوری یک مادر
او از همان ابتدا تصمیم گرفته بود تا آخر 15 فرودین ماه در کنار پدر و مادرش که ماهها به آنها سر نزده بود، بماند.
8 سال می شد که چهارشنبه سوری را بدور از خانواده خود تجربه می کرد، او در این ۸ سال در همین روز و در همان ساعت های اولیه آتش بازی با مادرش تماس می گرفت که نه تنها او را از تنهایی رها سازد، بلکه خود را نیز کمی تسکین یابد.
مادرش چهارشبه سوری را بیش از همه روزها دوست داشت، چرا که فقط در این روز بود که می توانست لبخند های بچه هایش درپریدن از آتش ببیند.
او به خوبی می دانست که امروزه مادر پیرش از همان پنجره به همان به حیاط خلوت که روزی بچه هایش با شادی هر چه بیشتر برای پریدن از آتش با هم دعوا می کردند، می نگرد.
مادرش را خوب می شناخت و می دانست که او با نگاه کردن به حیاط خلوت، اشک هایش از مژه ها و صورت چروک شده اش جاری می شود.
او این موضوع را از تن و لحن صدا به خوبی احساس می کرد، احساس کردن همین موضوع بیشتر او را ناراحت می کرد.
ولی مادرش بدون اینکه تنهایی و دردل های خود را آشکار کند، به او انگیزه و امید می داد، در آن طرفتتر او هم با خنده های مصنوعی وانمود می کرد که هیچ دردی در زندگی احساس نمی کند.
غافل از اینکه آنها هر دو تنها و نیازمند هم هستند.