نقدی بر جامعه شناسی
مقدمه: نقدي بر جامعه شناسي
دگرسازي و انتقاد از جامعه بدون دگر سازي و انتقاد از نظريه هاي اجتماعي، نتيجه اي مطلوب بدست نخواهد داد. ناديده گرفتن نظريه هاي جامعه شناسي بدون شك ريشه هاي گوناگوني دارد . اين مسئله تا حدودي از نو بودن اين جنبشها سرچشمه مي گيرد و در نتيجه فعاليتهاي سياسي آنها قسمت اعظم انرژي و منابع محدودشان را بخود اختصاص مي دهد و اين گروهها احتياج به وقت بيشتري براي تدوين نظريات خود دارند. با اينكه غفلت از نظريه هاي جامعه شناسي فقط مختص آمريكايي ها نيست، اما اين مسئله تا حدودي از روحيه آمريكايي سرچشمه مي گيرد و گروههاي راديكال آگاهانه از آن تأثير پذيرفته اند. به همين دليل است كه نتايج محسوس فعاليتهاي سياسي عملي خود را بر نتايج غيرمحسوس نظريه هاي جامعه شناختي ترجيح مي دهند.
جامعه شناسي بعنوان فرهنگ عامه
يكي از ابعاد گسترش جامعه شناسي از سالهاي 1940 تا 1960 است كه جامعه شناسي در آن سالها بخشي از فرهنگ عامه محسوب مي شد و در اين دوره است كه جامعه شناسي چه از نظر ماهيت و چه از نظر انديشه جوان شده و بخش زنده اي از صحنه آكادميك را تشكيل مي دهد. ( نشر و رواج كتاب در رابطه با جامعه شناسي در بين مردم ) گسترش توده وار جامعه شناسي ( و بعضي از رشته هاي علوم اجتماعي ) بعنوان بخشي از فرهنگ عامه تأثير دوگانه و ضد و نقيضي در گرايش بعضي از جوانان نسبت به نظريه هاي جامعه شناس و مسائل اجتماعي باقي مي گذارد. از طرفي مخلوط شدن كتابهاي جامعه شناسي با ساير كتابهاي عامه پسند و قراردادن آن ها در يك مكان، باعث شد كه جامعه شناسي هم بخشي از فرهنگي محسوب شود كه راديكالهاي جوان عليه آن قيام كرده اند. بنابراين بعضي از راديكالهاي جوان اعتمادشان نسبت به نظريه هاي جامعه شناسي سلب مي گردد زيرا آن را بخشي از فرهنگ حاكم مي دانند و از طرف ديگر صرف آشنايي با علوم اجتماعي باعث مي شود كه عده ديگري آن را بدون هيچ انتقادي بپذيرند. انقلابيهاي جوان در پي ايجاد دگرگونيهاي عميق اجتماعي هستند. اما اين دگرگونيها فقط از طريق سياسي عملي نخواهد شد و نمي توان آن را به حوزه سياست محدود كرد. زيرا جامعه كهن تنها از طريق زور و خشونت و يا منفعت طلبي و يا دورانديشي به حيات خود ادامه نداده، بلكه از طريق ايدئولوژي و نظريه هايي كه برتري خود را به اثبات رسانيده اند، تداوم يافته است. بعضي از گروههاي چپ نو دچار حالتي دوگانه نسبت به مسائل نظري مي باشند. اين احساس در مورد ضرورت و يا عدم ضرورت استفاده از نظريه، به وضوح از طرف دنيل كوهن – بنديت يكي از رهبران جنبش دانشجويان در فرانسه كه در نانتر در بهار سال 1968 آغاز گرديد بيان شده است. او مي گويد" من بيشتر تحت تأثير فعاليتهاي آنارشيستها بوده ام نه نظرياتشان ... نظريه پردازان مضحك هستند." اما با وجود اين كوهن بنديت از وجود فاصله بين نظريه و عمل آگاه بوده و اظهار داشته است كه " ما در پي اين هستيم كه بطور مؤثري به تدوين نظريه بپردازيم" تأثير نظريه بر چپ نو ( و در حال پيدايش ) را مي توان در نقش مكتب فرانكفورت يا جامعه شناسي انتقادي ديد كه شامل متفكريني چون يورگن هابرماس، تئودور آدورنو و ماكس هوركهايمر مي شود. بطوري كه گفته شد، اهميت توسعه اين مكتب به اندازه هر تحول ديگري بوده است كه در زمينه احياء مسائل سياسي در طول سالهاي 61 تا 1965 از طريق فعاليتهاي اتحاديه دانشجويان سوسياليست آلمان بوقوع پيوسته است. بي علاقگي يا نداشتن فرصت براي ساختن نظريه هاي جديد و يا بررسي مجدد نظريه هاي قديمي باعث شده كه نياز راديكالها به نظريه از طريق قبول سريع ماركسيسم ابتدائي ارضا گردد. بي گمان اتخاذ چنين موضع نظري بهتر از اين است كه عده اي بطور ساده خود را ماركسيست بخوانند و از اتحاد خود با يك سنت فكر قوي سخن گويند.
گرايشهاي جديد و نظريه هاي قديمي
ما اكنون در دوره انتقالي زندگي مي كنيم. دوره اي كه نسل جواني را پرورش داده كه داراي ساخت بسيار متفاوتي از گرايشها و روح جمعي مي باشد كه به هيچ وجه با گرايشهايي كه ( به شكل تاريخي ) در نظريه هاي قديمي گنجانيده شده، تشابهي ندارد. اين وضع باعث شده كه برخي از جوانان نسبت به نظريه هاي قديمي بي تفاوت بوده و برخي ديگر شديداً به مخالفت با آنها بپردازند. بطور خلاصه شكافي عميق ميان " ساخت گرايشهاي " جديد راديكالهاي جوان و " زبان " نظريه هاي قديمي پيدا شده است و اين شكاف هنوز با نظريه ها و زبان جديدي كه بيانگر عقايد و نظريات و ادراك جوانان راديكال از واقعيت اجتماعي باشد پر نشده است. به اين ترتيب مسئله اصلي ايجاد رابطه اي ميان گرايشهاي جديد و نظريه هاي قديمي است. به همين علت است كه بعضي از راديكالهاي جوان، نظريه هاي قديمي را حتي قابل اصلاح نيز نمي دانند و آنها را بطور كلي بي ربط و مردود مي شمارند.
در چنين موقعيتي نظريه پردازان اجتماعي ممكن است راه و روش چپ نو را اشتباه بدانند. زيرا تمايلات شخصي ارتباطي با نظريه هاي جامعه شناختي ندارد. نمي توان انتظار داشت كه جامعه شناسان تمايلات افراد را مقياس صحت و سقم نظريه ها تلقي كنند. بي تفاوتي جوانان راديكال نسبت به مسائل نظري و يا پيروي آنها از ماركسيسم ( متداول ) و كوشش آنها براي دوباره زنده كردن نظريه هاي ماركس جوان در مورد بيگانگي و متوسل شدن به نظريه هاي نو، مثل روش شناسي تحليل دروني، همه بيانگر احتياجي مبرم به نظريه هاي جديد است . اين نياز از فاصله موجود ميان ساخت گرايشهاي جديد و مفهوم واقعيت در نظر آنها از يكسو و نظريه هاي قديمي رايج در محيطهاي آكادميك از سوي ديگر ناشي مي شود. اين احساس كه گرايشهاي فردي معتبر بوده و هر كس حق دارد از هر گرايش كه بخواهد برخوردار باشد، تا حدودي ناشي از برداشت خاصي از واقعيت است كه در اثر تجربيات شخصي توأم با احساس همبستگي با ديگران كه در اين تجربيات سهيم بوده اند بدست آمده است. بنابراين اعتبار اين گرايش مبتني بر اتفاق جمعي است و از تحليل قوي و يا مفهوم سازي انديشمندانه و يا شواهد و مدارك كافي بهره مند نمي باشد. بنابراين راديكالهاي جوان حد و مرز خود را بر مبناي اتحاد سني و نسلي معين مي كنند. عده اي از راديكالهاي جوان به اين موضوع اشاره مي كنند كه نظريه هاي موجود نه تنها غلط و بي ربط، بلكه غيرانساني هستند. آنها نظريه را پديده اي ناب و جدا و تنها در نظر نمي گيرند بلكه آن را نتيجه ارتباط نظريه پرداز با دنيا در نظر گرفته و قضاوت آنها نسبت به نظريه از احساسات آنها نسبت به نظريه پرداز جدا نيست. بنابراين تعبير آنها از نظريه هاي جامعه شناسي بر مبناي نظري است كه نسبت به نظريه پردازان دارند.
جامعه شناسي و چپ نو ، يك قياس ضد و نقيض
رابطه ميان جامعه شناسي و چپ نو بسيار پيچيده است. نقش آشكار جامعه شناسي در انقلابهاي دانشجويي دانشگاههاي مختلف و اهميت مكتب آلماني جامعه شناسي انقادي ( مكتب فرانكفورت ) براي چپ نو در آلمان و ساير نقاط جهان و همچنين نقش سي رايت ميلز در تشكيل گرايشهاي نوين انقلابي در آمريكا همه بيانگر اين است كه جامعه شناسي در گسترش چپ نو بي تأثير نبوده است. بعضي از مكاتب جامعه شناسي و بعضي از ابعاد جامعه شناسي آگاهانه يا غيرآگاهانه به جنبشهاي جديد كمك كرده و اين نشان دهنده اين است كه جامعه شناسي رشته اي كاملاً محافظه كار و سركوب كننده نيست بلكه داراي خصلتهاي اساسي آزاد كننده و اصلاح طلب مي باشد. جدا كردن ابعاد آزاد كننده جامعه شناسي آكادميك مانند ماركسيسم تاريخي فقط از راه تحقيق ممكن نيست بلكه لازمه آن عمل و انتقادات براي تغيير جهان اجتماعي و علوم اجتماعي بايد كوششهايي انجام گيرد كه هر دوي اينها عميقاً تحت تأثير يكديگر باشند. زيرا كه علوم اجتماعي بخشي از جهان اجتماعي بوده و برداشتي از آن است. انتقاد از جامعه شناسي لازمه اش تحليل جزئيات نظريات و انديشه هايي است كه اين علم ارائه نموده است و اين نوع انديشمندي است كه جامعه شناسي را از ساير رشته ها متمايز مي سازد، موجوديت آن را توجيه و تأثير ويژه اي در جامعه بزرگتر بجا مي گذارد. هيچ انتقادي جدي از جامعه شناسي بدون تحليل دقيق نظريات و نظريه پردازان آن ممكن نخواهد بود.
انتقاد و بينش تاريخي
سخت ترين منتقدان يك نظام فكري كساني هستند كه به آن طرز فكر قناعت نكرده و بوسيله آن ارضا نشده اند. چنين طرز فكري متعلق به افرادي است كه داراي ادراك روشني از تاريخ بوده و خود را بازيگران تاريخ و بخشي از يك سنت طولاني فكري و اجتماعي مي دانند. خشنودي آنان تنها از طريق معاصرينشان بدست نمي آيد و مسئوليتهايي كه احساس مي كنند فقط به معاصرين محدود نمي شوند و كمتر تحت تأثير وسوسه ها و فريبهاي زمان حال قرار دارند. اما از نظر معاصرين سنتي تر خود دچار نقايصي هستند ولي اين عيوب بطرز سودمندي باعث مي شود كه كمتر از ديگران تحت تأثير محيط و طرز فكرهايي كه آنها را احاطه كرده قرار گيرند.
در زمانهاي پيشين قبل از كوشش همه جانبه براي حرفه اي ساختن جامعه شناسي، جواناني كه تازه به اين حرفه وارد شده بودند، اغلب براي نشان دادن نظريات خود يا به انديشه استادانشان حمله مي مي كردند و يا بطور آسانتر به انتقاد از نظريات كلاسيك جامعه شناسي مي پرداختند كه ديگر در قيد حيات نبودند. با گسترش جامعه شناس حرفه اي، جامعه شناسان جوان تشويق شدند كه در جستجوي نكات مثبت اين رشته باشند و از نكات منفي آن صرفنظر كنند. اين طرز فكر باعث رواج گرايشهاي محافظه كارانه شد و داشتن نظر مثبت نسبت به نظريات سنتي جامعه شناختي، جاي هر نوع ديدگاه انتقادي منفي را بگيرد. بجاي دعوت به انتقاد، آرمان جامعه شناسي حرفه اي، الفاضي مانند تداوم ( Continuity ) ، كدبندي كردن ( Codification )، همگرايي ( Convergence ) و تجمع ( Cumulation ) گرديد.
منبع:گولدنر ، آلوین . بحران جامعه شناسی درغرب . ترجمه فریده ممتاز . تهران .شرکت سهامی انتشار . ۱۳۸۳.ص۲۲-۳۵