در علوم اجتماعي <خشونت و پرخاشگري> به رفتاري اطلا‌ق مي‌شود كه هدف آن صدمه‌زدن به خود و ديگران است. خشونت خانگي رفتاري است كه از نظر تاريخي به عنوان يك جرم جدي خشونت‌آميز تلقي نشده است. اين پديده در جايگاهي روي مي‌دهد كه انسان در آن انتظار گرمي، حمايت، اعتماد، تشويق و عشق را دارد. اين وضعيت عموما نه به‌عنوان يك عمل خشونت‌آميز، بلكه بيشتر به عنوان يك مساله شخصي و خانوادگي تلقي شده است.
خشونت را مي‌توان به مثابه تجلي افراطي و شديد خشم و عصبانيت به شكل احساسي يا كلا‌مي در نظر گرفت. عنصر ذاتي خشونت را پرخاشگري شكل مي‌دهد كه مي‌توان آن را به عنوان واكنش ارادي يك فرد يا گروه در تحميل و وارد ساختن آسيب، درد و رنج به افراد ديگر در نظر گرفت. بنابراين در نهايت مي‌توان گفت كه خشونت <عملي آسيب‌رسان است كه فرد براي پيشبرد مقاصد خويش انجام مي‌دهد.>
خشونت خانوادگي يا خشونت در حوزه خصوصي، پديده‌اي است كه روابط سالم خانوادگي را كه براي بقا و تحكيم خانواده لا‌زم و ضروري است، متزلزل ساخته و بعضا از بين مي‌برد. امروزه اشكال و انواع متفاوتي از خشونت خانوادگي وجود دارد كه دامنه گسترده آن از نزاع بين والدين، خواهران و برادران آغاز و تا به قتل رسيدن يكي از اعضاي خانواده كشيده مي‌شود. به طور كلي انواع خشونت‌هاي خانوادگي را مي‌توان در قالب‌هايي نظير: 1- همسر آزاري 2- فرزند آزاري 3- والدين آزاري 4- سالمند آزاري قرارداد و با ابعاد ذيل مشخص كرد(1):
1- خشونت فيزيكي يا جسماني همچون كتك‌كاري، قتل، پرتاپ شيء به قصد صدمه‌زدن، ضرب و شتم و قتل.
2- خشونت رواني يعني ميزان تمايل به خشونت كلا‌مي؛ همچون زشت‌گويي، توهين، فحاشي، تحقير، دشنام و تهديد.
3- خشونت اجتماعي يعني ايجاد هرگونه محدوديت در برقراري روابط اجتماعي با افراد ديگر.
4- خشونت اقتصادي مثل تخريب اموال و جلوگيري از استقلا‌ل مالي و ندادن پول.

5- خشونت جنسي مثل نسبت دادن تهمت ناروا به زن در زمينه مسائل ناموسي از قبيل داشتن رابطه نامشروع با نامحرمان، وادار كردن وي به حاملگي ناخواسته، سقط جنين اجباري.
خشونت خانوادگي معمولا‌ در محيط خلوت و خصوصي خانواده به وقوع مي‌پيوندد و در بيشتر موارد ميان افرادي رخ مي‌دهد كه به سبب صميميت، ارتباط خوني و يا قانوني به هم پيوند خورده‌اند>(2.) به بيان دقيق‌تر، صرف‌نظر از بي‌طرفي ظاهري اين واژه، <خشونت خانوادگي> تقريبا همواره جرم وابسته به جنسيت خاص محسوب مي‌شود كه مردان نسبت به زنان روا مي‌دارند، چرا كه در بين انواع خشونت خانگي، همسرآزاري نسبت به ديگر خشونت‌هاي خانوادگي نمود بيشتري دارد.
بدرفتاري و آزار همسر معمولا‌ به صورت آزارهاي كلا‌مي مانند تحقير، توهين و فحاشي آغاز و نهايتا به خشونت فيزيكي (ضرب و شتم) و حتي به قتل ختم مي‌شود. اين معضل علا‌وه بر ايجاد عوارض جسمي و روحي كوتاه و بلندمدت در قرباني و تهديد كيان خانواده موجب تبعات اجتماعي جبران ناپذير همچون طلا‌ق، فرار از منزل و خودكشي و ... مي‌شود.
براساس يافته‌هاي پژوهش ملي، كه به سرپرستي دكتر قاضي طباطبايي استاد دانشكده علوم اجتماعي تهران در 28 استان صورت گرفته، در مجموع تمامي افراد مورد مطالعه در سطح ملي به طور متوسط 7/4 مورد از گونه‌هاي متفاوت (45 مورد) خشونت خانگي را تجربه كرده‌اند. اين ميانگين براي افراد درگير در خشونت خانگي 1/7 است. معناي اين آمار اين است كه هر زني كه در طول زندگي مشترك خود تاكنون با خشونت خانگي درگير بوده، به طور متوسط هفت مورد از انواع اين خشونت‌ها را تجربه كرده است.
زنان ايران در ميان انواع خشونت خانگي، بيشتر تحت خشونت‌هاي رواني و كلا‌مي قرار دارند. 7/52 درصد از كل پاسخگويان در پژوهش ملي بررسي خشونت خانگي دقيقا اعلا‌م كرده اند كه از اول زندگي مشترك تاكنون قرباني اين نوع خشونت كه شامل به كاربردن كلمات ركيك، دشنام، دادوفرياد، بهانه‌گيري‌هاي پي‌درپي و ... است، بوده‌اند.
رتبه بعدي از آن خشونت فيزيكي از نوع دوم است كه 8/37 درصد از زنان ايراني از اول زندگي مشترك خود، آن را تجربه كرده‌اند كه شامل سيلي‌زدن، زدن با مشت يا چيز ديگر، لگد زدن و... است. متوسط ميزان تجربه اين نوع خشونت‌ها براي زنان درگير در خشونت خانگي، برابر با 46/2 بار است. رتبه سوم با رقم 7/27 درصد متعلق به خشونت‌هاي <ممانعت از رشد اجتماعي و فكري و آموزشي> است كه شامل ايجاد محدوديت در ارتباط‌هاي فاميلي، دوستانه و اجتماعي، ممانعت از كاريابي و اشتغال و ايجاد محدوديت در ادامه تحصيل و مشاركت در انجمن‌هاي اجتماعي است كه 3/72 درصد از زنان اظهار كرده‌اند كه از اول زندگي مشترك تاكنون در معرض اين نوع از خشونت همسران خود نبوده‌اند.
نتايج پژوهش بررسي خشونت خانگي در 28 مركز استان نشان مي‌دهد كه وقوع خشونت‌هاي جنسي و ناموسي در سطح ملي در مقايسه با خشونت‌هاي ديگر، كمتر گزارش شده است.
يافته‌هاي تحقيق قاضي طباطبايي و همكارانش در ارتباط با عوامل موثر بر خشونت خانگي نشان مي‌دهد كه وضعيت تحصيلي نيز بر ميزان همسرآزاري تأثير دارد. زنان بي‌سواد بيشترين و زنان داراي فوق ديپلم و ليسانس كمترين خشونت را از اول زندگي مشترك خود تجربه كرده‌اند.
يافته‌هاي همين تحقيق نشان مي‌دهد كه ميزان تأثير سن و همچنين شاغل و يا غيرشاغل بودن زن بر خشونت خانگي عليه زنان از تنوع و تفاوت‌هاي قابل‌توجهي برخوردار است. زنان 55 تا 59 ساله بالا‌ترين و زنان 20 تا 24 ساله پايين‌ترين مورد وقوع خشونت را در زندگي مشترك خود داشته‌اند. زنان غيرشاغل نيز بيشتر و زنان شاغل كمتر خشونت را تجربه كرده‌اند.
در فرانسه طي سال‌هاي 2003 و 2004 روي هم رفته 164 زن و 47 مرد در اثر خشونت خانگي جان خود را از دست دادند. از اين 164 زن 163 زن توسط مردان و از 47 مرد، 46 تن توسط زنان كشته شدند.
با وجود دگرگوني در ساختار خانواده و نقش‌هاي خانوادگي، بي‌ترديد خانواده همچنان يكي از اركان و نهادهاي اصلي جامعه به شمار مي‌رود. خانواده پايه و نهادي است كه به اعضاي خود احساس امنيت و آرامش مي‌دهد. اساس و اهميت خانواده از اين رو است كه نه تنها محيط مناسبي براي همسران به شمار مي‌آيد بلكه وظيفه جامعه‌پذيري و تربيت نسل‌هاي آتي را نيز برعهده دارد. به عبارتي مي‌توان گفت: دروني كردن ارزش‌ها و هنجارها از خانواده آغاز مي‌شود. وجود خانواده از آن جهت ضروري است كه شخصيت انساني زاده نمي‌شود بلكه از طريق فرايند اجتماعي شدن كه بنيان و اساس آن از خانواده است شكل مي‌گيرد.
وقوع خشونت در خانواده، نشان از يك پيام دارد و آن چيزي نيست جز رشد خشونت در سطح جامعه. بسياري از صاحب‌نظران به منظور تبيين مساله مذكور به علت و عوامل مختلفي اشاره كردند كه به طور كلي مي‌توان آنها را در دو سطح؛ متغيرهاي فردي و متغيرهاي اجتماعي قرار داد. بدين ترتيب كه برخي از جامعه‌شناسان آن را انعكاسي از واقعيات اجتماعي مي‌دانند و برخي از روانشناسان بر اين باور هستند كه خشونت منبعث از واقعيات دروني و رواني است. پرواضح است كه هر يك از اين دو ديدگاه اجتماعي و رواني با در نظر گرفتن كانون واقعيت از منظر خاصي به پديده مذكور نگريسته‌اند و پاسخي به اين پرسش دادند، ولي پاسخ هر كدام دچار محدوديت‌هايي است. چرا كه جامعه‌شناسان با تأكيد بر واقعيات اجتماعي در بروز اين پديده، نقش شخصيت فرد، آسيب‌هاي رواني و تجارب نخستين فرد در ايام كودكي و نيز نيروهاي رواني را ناديده گرفته‌اند؛ روانشناسان نيز با در نظرگرفتن عوامل روانشناختي در بروز پديده خشونت، حقايق و واقعيات اجتماعي را ناديده مي‌گيرند.
اين پديده اجتماعي مقوله‌اي است كه پيوندي اساسي با فرهنگ دارد اين پديده بنا بر ويژگي فرهنگي، اجتماعي و قومي هر زمان و مكان به صورت متفاوت ظاهر مي‌شود. خشونت خانوادگي باتوجه به اين نكته كه زنان به عنوان نيمي از جمعيت كشور محسوب مي‌شوند، نقش غيرقابل انكاري در پيشرفت و توسعه جامعه دارند و بايد بيش از پيش مورد توجه قرارگيرد. چرا كه فراگيري اين نوع از خشونت در جامعه پيامدهاي نامطلوب و جبران‌ناپذيري را بر جاي مي‌گذارد. اين پديده عواقبي همچون ايجاد ترس و عدم امنيت در زندگي خانوادگي برجاي گذاشته و فرزنداني كه در درون اين نوع خانواده‌ها به‌وجود مي‌آيد اكثرا فرزنداني مستبد، بدون اعتماد به نفس و نابهنجار هستند.
<آمارها نشان مي‌دهد 80 درصد بزهكاران در محيطي سرشار از خشونت بزرگ شده‌اند، كودكاني كه در شرايط خشونت بار زندگي مي‌كنند 300 درصد بيشتر از افراد معمولي الكلي يا معتاد مي‌شوند، پسراني كه در اين شرايط بوده‌اند 70 درصد بيشتر از بقيه ظرفيت و گرايش كتك زدن به زناني كه با آنان زندگي مي‌كنند را دارند. چرا كه آنها شاهد كتك خوردن مادرشان بوده‌اند و پس از تشكيل خانواده آن را فراگرفته و به كار مي‌گيرند. اين پديده‌اي است كه در جامعه كارشناسي از آن به عنوان <دايره خشونت> نام مي‌برند.>(3)خود بزرگسالا‌ن نيز در محيط كار، رفتارهاي نابهنجار اجتماعي داشته و در مقايسه با ديگران از كارايي كمتري برخوردارند كه در مواردي به اخراج آنها منجر مي‌شود. به علا‌وه اين افراد منزوي شده و در روابط اجتماعي از خود تزلزل و عدم اطمينان نشان مي‌دهند و تمايل بسيار زيادي به خودكشي و روي آوردن به موادمخدر دارند.
منابع:
1- صديق سروستاني، رحمت‌ا...(1383)، آسيب‌شناسي اجتماعي، تهران.
2- رئيسي سرتشيزي، امرا...(1381)، خشونت عليه زنان و عوامل موثر برآن، فصلنامه پژوهش‌زنان، شماره سوم.
3- منصوري، مريم (1385) چهره‌هاي خشونت عليه زنان، هفته‌نامه سلا‌مت. شماره 96.

 


این مقاله در همین تاریخ به نام خود نویسنده در روزنامه اعتماد ملی به چاپ رسید